چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام حرف هایم، تمام دنیایم بین این دو حرف معنا می شود الف تا ی ... اما خودم میان این دو حرف محصور شده ام ... " ا ..... ی "
من مهم نیستم یعنی از نظر من هیچ کس مهم نیست :) این افکار آدم هاست که اهمیت داره ...
افکارتون زیبا باشه ان شاءالله ...

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

پرده اول :
قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟
پرده دوم :
ببار ای بارون ببار ...!
پرده سوم :
قسم به نم نم باران که د و س ت ت دارم
به اشک‌های خیابان که د و س ت ت دارم ...!
پرده چهارم :
نشدم راهی این چشمه که سیراب شوم
 تشنگی خاص‌ترین لذت دنیاست رفیق!
 بارها تا لب این چشمه دویده است دلم
 آبش اما فقط از دور گواراست رفیق!

پرده آخر :
ب
رگرد مثل بارش باران به خانه‌ام
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست ...!
بچه زنده -
۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۸ موافقین ۴ مخالفین ۰

ببین چطور هوایی ام کردی ...؟!

دلم یک پرواز مستقیم می خواهد ... یک پرواز مستقیم مشهد - نجف ... همین الان ... همین امشب ! یک جفت بال برای رسیدن به ایوان مصفایش ...

مدام از خودم می پرسم خب تو که راز بال های بسته آدم را می دانی، چرا دلش را هوایی می کنی ...؟! کشاندن پای زمینی به صحن های آسمان که منصفانه نیست ! اگر قرار بر آزمون صبر است نشان دادنش جز یادآوری دوری و دلتنگی چه سودی خواهد داشت ...! نه این منصفانه نیست ... تشنه را باران باید ...

پی نوشت : نمی دونم چرا امسال از اول ماه رمضون مدام یه چیزی یه فکری توی ذهنم می چرخید ... همش فکر کردم به این که یعنی امسال هم تا شب های قدر زنده ام ...! سال های قبل اینطوری نبود ... یعنی هیچ سالی اینجوری فکر نکردم ...! امروز از صبح حسابی درگیر بودم ولی الان هم هنوز دلم یه جوریه ...


بچه زنده -
۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹ نظر
همه می دونن همه می دونن من گاهی تو دلم یه ماشین لباس شویی روشن میشه از اون ماشین گنده ها که هی می چرخه هی می چرخه هی می چرخه ! الان هم از اون موقع هاست ظاهرا و عذرخواهم به نظرم لامصب رو 800 دور تنظیم شده داره می چرخه و می چرخونه !!! خلاصه که بشور و بسابی بر پاست ! بدیش اینجاست که خشک خشک می شوره آخه :) البته که این آخرین دورش نیست من دارم خانومی می کنم متانت به خرج میدم میگم بچه به زبون نیار تو هنوز می تونی تحمل کنی اون دورهای بالای بالاش واسه الان نیست ...!
این صنف باید یه اتحادیه ای مرکز نظارتی چیزی داشته باشه آدم گزارش بده بیان پلمپ کنن جمع بشه بره دیگه ...؟! تخلف از این بزرگتر که با همچین دوری اونم طولانی مدت می چرخه ؟!  تازه خشک خشک !!! دیگه چیزی از تار پود نمی مونه که ! همه چی از هم می پاشه :|
پی نوشت : یه جورایی به نظرم کار از لباس شویی اینا گذشته ! دارم فکر می کنم یه ست کامل جهیزیه هست که یکی یکی یا چند تا چند تا روشن میشن آخه چون گهگاه حس هام تغییر می کنه گاهی حس جاروبرقی دارم گاهی چرخ گوشت گاهی ... :|
بچه زنده -
۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰

فردا تولد کریم آل طه امام حسن مجتبی (ع) ست. کریم یعنی کسی که بدون درخواست می بخشه ... آقا دستمون خیلی خالیه ...

دیشب ماه مثلِ یه تیکه ماه شده بود :) کامل و قشنگ ... یکی به یکی میگه ماهِ شبِ چهارده ...!

بچه زنده -
۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۸ موافقین ۵ مخالفین ۰

دستام بوی گلاب و لیموی تازه میده ... اینقدر من امروز تشنه ام که از الان واسه حدودا نیم ساعت دیگه که افطارِ یه پارچ شربت آبلیمو درست کردم با یخِ فراوان البته ... 


بچه زنده -
۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۳ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۸ نظر

نشسته بود کنار پنجره ... صندلی بغل دستش خالی بود ! سرم را چرخاندم و خوب نگاه کردم کسی ایستاده نبود پس همانجا نشستم ... تو حال خودش بود ... بعد از چند لحظه انگار هوس کرده باشد کنجکاوی بکند گردنش را حسابی کج کرد و نیم نگاهی به صورتم انداخت ... به زور سه سال به نظر می رسید ! موهای کوتاه، پیراهن گلی گلی سبز ، جوراب شلواری خاکستری ! و کفش های ... چشمهایم را ریز کردم ... بله و کفش های سفید تا به تا ! توی بحر بودم که این فسقله بچه خودش که آنقدر توانایی ندارد اینجور کفش را به تنهایی پایش کند و بندش را سفت ببندد پس ...؟!

تازه مسئله ای قلقلکی برای ذهنم پیدا شده بود که یکی از صندلی پشتی بلند شد و گفت آقا همین جا نگه دارید پیاده میشیم ! حدیث بابا بریم دستتو بده به من ...! 

از این قلقلکی تر ؟! بابا است دیگر گاهی حواسش آنقدر دور پرت می شود که کفش های دختر کوچولویش را تا به تا پایش می کند :)

بچه زنده -
۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۳ موافقین ۲ مخالفین ۰

تو را زمان و مرا زمانه خواهد برد ... 

داشتم شعر می خوندم، عکس ها رو نگاه می کردم ... هنوز هم می تونم با تک تک شون یه حس عجیب غریب پیدا کنم و کلی سوال تو ذهنم بیاد که یعنی چی ؟! چرا مثلا ؟! ... اما چیزی که مهمه اینه که دیگه خیلی وقته که مهم نیست ... من از اولش پایان قصه را می دونستم اصلا خودم پایانش رو همون اول جوری که دلم می خواست نوشتم ! یه پایانِ کلیشه ای ! چون دوست می داشتم همین جوری باشه ... می دونستم قراره چی بشه و من چی کار کنم ... اما هنوز هم واقعا معتقدم این چیزی از جذابیت لحظه لحظه ش کم نکرد ...

دنیا پرِ از قصه های تکراری ...! آدمای تکراری ... موقعیت های تکراری ! همه فکر می کنند قصه خودشون با بقیه فرق می کنه ! در صورتی که نداره ...! من همین جا اعتراف می کنم که قصه منم یکی از کلیشه ای ترین قصه های دنیا بود !!!

بچه زنده -
۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۰ موافقین ۳ مخالفین ۰

آدم های دست و پا چوبی رو دوست ندارم ! آدمایی که بلد نیستن درست حرفشون رو بزنن یا اگه حقی دارند بگیرند ... به نظرم هر چی سرشون میاد همون حق شونه ...! شاید بی انصافی به نظر برسه اما در واقع اینطور نیست ... بعضی ها اصرار دارند قربانی باشند ... به قول یه بنده خدایی اگه همه چیز رو هم براشون درست کنی بازم نمی تونن از نقش قربانی بیرون بیان ...! البته قبول دارم که هر کسی گاهی ممکنه بسته به شرایط ناخواسته همچین نقشی رو بپذیره یا بگیره اما اصرار به ادامه اون واقعا جای بحث داره و طبیعی نیست دیگه ...!

پی نوشت : آی که امروز چه روزی بود ...! اینقدر نشستم پای سیستم تمرین درست کردم ستون فقراتم درد می کنه ...! درد ها ! یعنی درد ... پله پله برنامه ریزی کردم ...! البته چاره ای نیست تاریخ تحویلشون تابع پله است خب :) امروز یکی ... دو روز دیگه یکی دیگه ... پنج روز بعدش یکی دیگه دیگه ... 15 روز بعدترش اون یکی ...


بچه زنده -
۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰

عذرخواهم جدا؛ ولی سوء تفاهم چه پدری درمیاره از آدم ...! کلافه شدم دهنِ ماه رمضونی !  اِ اِ اِ ... هر چی میگم یه جور دیگه برداشت میشه اختلاف زاویه برداشت اینقدر ؟! 180 درچه ؟! آخه من که چیزیم نشده، والا من تا الان تا این سن و سال مشکلی نداشتم حالا نمی دونم دقیقا چی به چی داره میشه که اینجوری میشه ! خیلی قاطی پاطی شده همه چی ... می ترسم آخرش یه بساطی درست بشه که نشه جعمش کرد :) من از همین الان قول میدم مثل میگ میگ فقط دَر برم با سرعت هر چه تمام تر :) البته رسما کار دیگه ای هم از دستم برنمیاد ! تقصیر من نیست والا اینقدری که من تلاش کردم برای شفاف سازی، نیوتن برای اثبات قوانینش نکرده ! دیگه از این شفاف تر ؟!

بچه زنده -
۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰

دیشب افطاری دعوت بودیم یک ساعتی بعد از اقطار راه افتادیم بیایم خونه . تو راه تو بزرگراه شهید برونسی یه هو یه سگ جلوی ماشین سبز شد فاصله دیدن من تا برخوردش با ماشین اینقدر کم بود که حرف تو دهنم موند ...! اول تصور کردیم رفت زیر چرخ ماشین چون ماشین بدجور تکون خورد و صدای بدی اومد ... نتونستیم توقف کنیم یعنی جایی نبود که بشه بزنیم کنار ...! رد که شدیم از شیشه عقب می دیدم زنده بود حیوونی داشت کشون کشون برمی گشت سمت کنار بلوار ... تا زمانی که رفت لای شمشادا نگاهش کردم می ترسیدم ماشین های دیگه هم بزنن بهش ... کنار چراغ جلوی ماشین اندازه یه کف دست رفته داخل، ظاهرا سر و دست حیوون خورده بود به ماشین و هُلش داده بود کنار که زیر چرخ نیومده بود ... حالمون بدجوری گرفته شد ... صدقه گذاشتیم کنار ... بابا که دیشب خوابش نبرد ... منم دلم خیلی سوخت واسه حیوون بی زبون ...

بچه زنده -
۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر