چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام حرف هایم، تمام دنیایم بین این دو حرف معنا می شود الف تا ی ... اما خودم میان این دو حرف محصور شده ام ... " ا ..... ی "
من مهم نیستم یعنی از نظر من هیچ کس مهم نیست :) این افکار آدم هاست که اهمیت داره ...
افکارتون زیبا باشه ان شاءالله ...

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها ۚ لَها ما کَسَبَت وَعَلَیها مَا اکتَسَبَت ۗ رَبَّنا لا تُؤاخِذنا إِن نَسینا أَو أَخطَأنا ۚ رَبَّنا وَلا تَحمِل عَلَینا إِصرًا کَما حَمَلتَهُ عَلَى الَّذینَ مِن قَبلِنا ۚ رَبَّنا وَلا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ ۖ وَاعفُ عَنّا وَاغفِر لَنا وَارحَمنا ۚ أَنتَ مَولانا فَانصُرنا عَلَى القَومِ الکافِرینَ ...

سوره مبارکه بقرة آیه ۲۸۶
خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمی‌کند. (انسان،) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده؛ و هر کار (بدی) کند، به زیان خود کرده است. (مؤمنان می‌گویند:) پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن! پروردگارا! تکلیف سنگینی بر ما قرار مده، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانی که پیش از ما بودند، قرار دادی! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار! و آثار گناه را از ما بشوی! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیّت کافران، پیروز گردان!



بچه زنده -
۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

بلاگفا برگشته ...! ناقص هست ولی هست ... دلم می خواست برمی گشتم چون فضایی که برای خودم ساخته بودم خیلی دوست می داشتم ... عادت کرده بودم و هیچ چیز بیشتر از ترک یک عادت خوب، خراب شدن یه چیزی که بهش علاقه داری اذیت کننده نیست ... اما ... واقعیت ماجرا ... واقعیت ماجرا دل منه که گیر کرده ... که می خواد و نمی خواد ...! دلش نمی خواد برگرده چون ... چیزهایی هست که نمی دانی ...

کی می دونست من از کی و کجا راهمو کج کردم سمت اونجا ... جایی که اولین بار بهش گفتم جزیره ... منی که تا اون موقع چند تا دفتر خاطره سفید داشتم و یه عالمه کاغذ نوشته پاره شده که احتمالا تو حالت خوب خوبش تو یه زباله دونی مدفون بودن ! که روزای اول وسط همه کارهام به دفعه هوس کنم بیام و یه صفحه سورمه ای رو باز کنم و بهش خیره بشم بدون اینکه چیزی بنویسم و بعد همین طور الکی از این همه تنهایی کیف کنم ... که همه اتفاقات همه اون چیزایی که می شنیدم می دیدم همه چی برام بشن شبیه کلمه، حرف، جمله ...قصه بشن و ذوق کنم از نوشتن شون ...

وقتی داشتم می رفتم سفر، بلاگفا از کار افتاده بود ...! وقتی برگشتم هنوز همون طور بود یه چند وقتی منتظر شدم اما بعدش با خودم گفتم چه فرصت خوبی ...! اومدم اینجا ... بهانه آوردم که فلان و فلان ... اما راست بود من خسته نشده بودم از نبودن از صبر کردن ! نبودم نه ... فقط خواستم قصه رو عوض کنم ...! یک ماهی تازه بگیرم همین اما فقط خودم می دونم که من هیچ وقت صیاد خوبی نبودم و نیستم و ...

پی نوشت : دیشب ساعت 1.5 به هو هوس کردم چیزی بنویسم دنبال دفترچه یادداشتم گشتم تو کیفم نبود ... یادم افتاد بعد از ظهری تو شرکت همکارم گذاشته بودمش روی میز ... دفترچه ای که توش هیچ چی به غیر از یه سری یادداشت روزانه و درس و کار نیست اما یه حال بدی داشتم از جا موندنش ... صبر کردم تا امروز که مطمئن بشم جاش امنه ...

جا گذاشتن کار سختیه ...

بچه زنده -
۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰

و لباس ها باید جیب داشته باشند و مثلا اگر جیب نداشته باشند پس چه داشته باشند ؟!

بابای عزیزتر از جان یک پیراهن های خاصی دارند که اگر اشتباه نکنم ایده اولیه طراحی آن از خود ایشان بوده است ! و چون ظاهرا به سبک آن ها علاقه مند هستند مدام هم می دهند تا برایشان تجدید دوخت کنند !!! از قضا ما هم آن پیراهن های بابا را خیلی دوست می داریم پیراهن هایی با پارچه های عمدتا آبی ...! که ویژگی بارز و دوست می داشتنی این پیراهن ها برای ما همانا وجود چهار جیب بر روی آن هاست ...! حالا اینکه بابا دو تا عینک دارند و کاغذ و خودکار و مدارکش و ایضا یک گوشی و بنابراین در فصل گرما که بدون کت بیرون می روند این جیب ها به کارشان می آید یک بحث است اینکه دخترِ بابا همین جوری ذاتا جیب دوست می دارد و  اِرق خاصی نسبت به آن دارد یک چیز دیگر ... اصلا جدا جدا :)

من از بچگی همین جوری بودم یعنی از اول مشکل جیب داشتم ...! سرِ مانتو خریدن، کیف خریدن :| آخه همه می دونن یه شخصیت پَتِ پستچی دارم من ! البته الان مشکل کیفم تا یه حدودی حل شده ولی مشکل مانتوی جیب دار هنوز هم دغدغه فرهنگی منه ! انصافا لباس جیب دار یه چیزِ دیگه ست ... یه چیزِ خیلی دوست می داشتنی واقعا .


بچه زنده -
۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰

دیروز با بیان هر چی مذاکره کردیم به نتیجه نرسید :| هی تهدید می کنه آدمو ...! چیزی نوشته بودم می زدم انتشار پیغام میومد که شما امروز ده تا مطلب منتشر کردید دیگه نمی تونید !!! حالا بیا به این موتور ثابت کن بچه جان من که هنوز مطلبی منتشر نکردم که :| عجیبا غریبا !!! خوشم میاد تا شب هم سر حرفش موند البته منم خب اصولا یک کلام کم نیاوردم پا به پاش تا خود شب اصرار کردم :) فقط بدیش اینجا بود که نهایتا یه موتور رومو کم کرد نذاشت دیگه ! عمیقا تحت تاثیرم از دیروز ... به نظرم ویرایش ها رو هم حساب می کنه و کانتر میندازه متاسفانه ...!

بچه زنده -
۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

افطاری خوب است ... سفره یک بار مصرف خوب است ... نان داخل پلاستیک فریزر خوب است ... اما، ولی با پا داخل سفره رفتن خیلی ...! کلا تا جای ممکن با دست توی سفره خوب است :)

بچه زنده -
۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر