دیروز حدودا ساعت شش بعداز ظهر تلویزیون رو روشن کردم یه شبکه ای داشت آموزش یه غذای محلی خیلی شیک و مجلسی رو نشون می داد و از قیافه شمعلوم بود چقدر خوشمزه ست :| اونم چی درست زمانی که کمی و البته فقط کمی ضعف سراغ آدم میاد ! بعد که تموم شد شبکه رو عوض کردم و از قضا اون شبکه هم چیزای خوشمزه خوشمزه درست کرده بودن دورهمی و داشت نتیجه کار رو نشون می داد ! حالا ما که از اوناش نیستیم ولی خدا خیرتون بده دقیقا چند به چندین ؟! طرح استقامت سنجی مخاطبی چیزیه ما بی خبریم ! شاید آدم دلش بخواد خب !
بگذریم دیگه کم کم داره تابستون میاد ... البته تقویمیش ! چون الان زیاد زیاد همه جای کشور تقریبا خرما پزون هست ! منم که فعلا بیکار تراس کوچولوی خونه خودمون رو خوشگل موشگل کردم و منتظرم علنا تابستون بشه برم برای برداشت محصول !!! کولاک کردم :| چیز میز کاشتم ... خیار، بادمجون، گوجه فرنگی، فلفل :) البته هنوز در حد نشاست که از نمایشگاه گل خریدم و امیدوارم که به امسال برسه و بشه برداشت محصول کرد :|
این عکس واسه یکی دو روز قبل از عیده ... الان فرق کرده یه کم پر و پیمون تر شده عکسای جدیدشو میذارم حتما :) زمستون یه پلاستیک بزرگ دور نرده های لبه تراس کشیده بودیم تا همین یه ذره جا گلخونه بشه ! و خوب هم جواب داد چون هم سرما تو اتاق نمیومد هم هواش خیلی باحال شده بود ... همه آدما دلشون سرسبزی می خواد ... آب می خواد ... باغ و بهشت می خواد ... منتها وقتی نمی رسن بهش، به یه باغچه کوچیک به یه گلدون یا یه حوض هم قناعت می کنن !
پی نوشت : مگر نه اینکه آدمی از بهشت آمده ... پس حتما دلش دوباره بهشت خواهد خواست ... با باغ ها و نهرهایی که تا ابد در زیر درخت هایش جاری باشد ...
ریحان جان میگه یه چیزِ خوب می خوام ... یه چیزِ خوب بده ... یه چیزِ خوب بخر ... تو اکثر خواسته هاش یه کلمه خوب هست و این تو لغت نامه من چیز کوچیکی نیست ... زیادی خوبه دوست می دارم :) الان درست زمانیِ که خیلی خیلی خوشگل حرف می زنه به طوریکه میشه درسته قورتش داد ...! به همین سادگی به همین خوشمزگی ... البته یه کم سینِ ش می زنه :))
یه توصیه بچه زنده ای می کنم همانا همگی تو این ماه مبارکی رستگار بشیم بره ! بابا اگر کاری هست که از دستمون برمیاد یا وظیفمونه یا قولشو پیش پیش دادیم بهتره یه جوری انجامش بدیم که طرف رو بیخودی شرمنده خودمون نکنیم که عذاب وجدان بگیره یا پشیمونِ زار بشه ...! خدا رو خوش نمیاد ! دیگه خونه پُرِ پُرش با دو تا تعارف رد شه بره ! والا به خدا ...
ببین بعد افطاری چه جوری آدم رو از هم از هم درمیارن :|
من آمده ام وای وای من آمده ام ...! چه چیزا که اتفاق نیفتاده چه چیزا که نمی خوام بگم چه کارا که نکردم چه حرفا که نمونده چه عکسایی که نزاشتم ...! ( دیالوگ کاملا مشهدی ست ) خودم هم نمی دونم چرا از آبان سر و کله م اینجا پیدا نشده ؟! کی باور می کنه :| البته که می دونم فقط قصه حسین کردِ شبستری ست که خب ترجیحا به نفع همه ست که منظومه ش رو طی چند وقت بنویسم مثلا !
سوم خرداد سالگرد ازدواج من و آن آقای خوب بود :) روز عروسی و شولولولولو !!! پارسال روز بعد از نیمه شعبان ... و من دقیقا روز قبلش حوالی ظهر اومدم اینجا و نوشتم :) یکسال گذشت به همین زودی ... به همین خوبی و خیری ... خدا رو شکر بی نهایت ... و البته باید خاطر نشان کنم که برای همیشه روز سوم خرداد روز آزادسازی خرمشهر و روز عروسی خواهد بود :| بس که انقلابی ام من ! یادمه قبلنا یه بار دیگه این جمله رو گفته بودم و فخرش رو هم فروخته بودم ولی خب خالی از لطف نیست دیگه این روزای شانسیِ انقلابیِ من !
مثلا همین الان، نگا چه روز خوبی دوباره اومدم اینجا ! روز اول ماه مبارک ... بس که مذهبی ام من، قشنگ معلومه ! و خب قطعا این هم ربطی به ریا و این دنگ و فنگا نداره ... کیه که ندونه ! همه می دونن ...! ( خدایا منو اول ببخش بعد بکش لطفا ! )
باید بگم که ...