سریع اتفاق افتاد ...
دیشب افطاری دعوت بودیم یک ساعتی بعد از اقطار راه افتادیم بیایم خونه . تو راه تو بزرگراه شهید برونسی یه هو یه سگ جلوی ماشین سبز شد فاصله دیدن من تا برخوردش با ماشین اینقدر کم بود که حرف تو دهنم موند ...! اول تصور کردیم رفت زیر چرخ ماشین چون ماشین بدجور تکون خورد و صدای بدی اومد ... نتونستیم توقف کنیم یعنی جایی نبود که بشه بزنیم کنار ...! رد که شدیم از شیشه عقب می دیدم زنده بود حیوونی داشت کشون کشون برمی گشت سمت کنار بلوار ... تا زمانی که رفت لای شمشادا نگاهش کردم می ترسیدم ماشین های دیگه هم بزنن بهش ... کنار چراغ جلوی ماشین اندازه یه کف دست رفته داخل، ظاهرا سر و دست حیوون خورده بود به ماشین و هُلش داده بود کنار که زیر چرخ نیومده بود ... حالمون بدجوری گرفته شد ... صدقه گذاشتیم کنار ... بابا که دیشب خوابش نبرد ... منم دلم خیلی سوخت واسه حیوون بی زبون ...
خداقوت
وبلاگ شما هم به جمع دنبال شوندگان فانوس پیوست