جانا یه بار لااقل سخن از زبان ما بگو ...!
فردا تولد بابای بهتر از جان است و پسون فردا هم روز پدر ... بابا یکی دو هفته ای هست دارن دنبال یه کتاب خاص می گردن ... ظاهرا فقط به چند تا چند تا کتاب فروشی خاص سر زده بودن بنده خدا، که خب نداشتن ... من به خیال خودم اومدم زرنگی کنم زودتر براشون پیدا کنم هدیه بدم ! تو این هیری ویری یه ماه مونده به کوچ ! بی اغراق تموم کتاب فروشی های شهر رو رفتم ... اما هیچ جا نداشت :( خرید اینترنتی هم نداره لامصب ! یه کتاب گزینش سازمانیه مزبوط به دستگاه های اجرایی ...! زنگ زدم به انتشاراتیش که تو تهرانه، خانومه یه شماره حساب داد گفت برید فلان مبلغ رو بریزین به حساب بعد بزارین تو تلگرام که مدیر مسئول انتشارات ببینه بعد اگه خدا خواست چند روز دیگه بیاره ... ولی نگفت اگه مدیر مسئول انتشارات نبینه چی میشه :|
حالا این یه طرف ... از اون طرف هدیه همسر خوب و نازنین هم تو مغازه ست و من نرسیدم برم بخرم :| تازه ؛ داداشم چی پس ؟! خب الان چی کار کنم مناسبه آیا ...؟! نه چیکار کنم واقعا ...؟! چیکار کنم خوبه ؟! ها ؟! چیکار کنم ؟! من گناه می دارم ...