میلاد امام عشق است امشب، میلادش مبارک :)
داره بارون میاد اینجا ... خدایا شکرت چه وقت خوب و عزیزی ... همه جا شلوغِ همه تو خیابونن یه حالی داره امشب ... بابا ماشین رو صبح برده بودن کارواش :)) بوی خاک بارون خورده معرکه ست ...
امروز تا جایی که می توانم باید بنویسم ! چرا ؟! چون الان وقتش است ! چرا ؟! چون مثلا اگر الان که کلا سیم میم های مغزم به هم ریخته ننویسم پس کی بنویسم ؟! چرا ؟! چون آدمی که توی این هوا که عذر خواهم واقعا خر را با لانچیکا برنی بیرون نمی رود با دو پایش همچو آهو رفته کلاس رباتیک و دیده آن که باید میامده نیامده پس کمی دلخسته رمیده و مجددا باز توی همین هوای خرکی خیلی خجسته برگشته تا رسیده به خانه ...! به همین سادگی به همین خوشمزگی !
پی نوشت اول : با آدمی که از گرما سیم میم هایش اتصالی کرده و مهم تر اینکه آدامس هم نداشته بخورد چون جعبه آدامسش را ری به ری توی جاهای مختلف جا می گذارد و الان هم توی این هوا که جمله عاقلان در خانه اند نه در مغازه ! اصلا و ابدا نباید شوخی کرد چرا چون کاخ آرزوهایش همچون بادکنکی ترکیده ...!
پی نوشت دوم : از قضا با آدمی هم که علاوه بر نداشتن آدامس، چنان در خود است که توانایی تصادف با تمام ماشین های پارک شده توی کوچه بغلی باز هم توی همین هوای ... را دارد نیز اصلا و ابدا نباید شوخی کرد چرا چون قبلا کاخ آرزوهایش ترکیده است دیگر و خب بالطبع چیزی برای از دست دادن ندارد ...!
پی نوشت سوم : باید یک اعترافی بکنم دهشتناک ...! در این میان که حال خودم و رفیق هایم یکی در میان خراب است و هوا بد است و برادری هم نیست ... رفیق بعد از این اما خدا رو شکر حالش حسابی خوب است ظاهرا ...! من اما به حول و قوه الهی همچون سابق قاطی ام ... چرا ؟! چون از چیزهایی که کنترلشان یک هویی از دستم خارج می شود اول می ترسم بعد استرس می گیرم بعدترش حالم خراب می شود ... آخرِ آخرش هم می شوم همین !
آدم ها را دوست دارم ... آدم های جدی را بیشتر !!! آدم های جدی محترم ... آدم های جدی خوش اخلاق ... آدم های جدی مودب ... آدم های جدی مهربان ... آدم های جدی صبور ... آدم های جدی متین ... آدم های جدی ساده ... آدم های جدی منصف ... آدم های جدی با معرفت ... آدم های جدی منظم ... آدم های جدی خوب گوش کن ... آدم های جدی خوش صحبت ... آدم های جدی فهمیده ... آدم های جدی میانه رو ... آدم های جدی با اراده ... آدم های جدی خوش قول ... آدم های جدی با احساس ... آدم های جدی شجاع ... آدم های جدی باهوش ... آدم های جدی منعطف ... آدم های جدی قضاوت نکن ...! آدم های جدی آدم شناس ... آدم های جدی آرام ... آدم های جدی با شعور ... آدم های جدی منطقی ... آدم های جدی شوخی بلد ... این آدم های جدیِ آدم را ...
و شاید آشنا تر و لطیف تر از بقیه، مزرعه آفتابگردانم ... مزرعه آفتاب گردانی زیبا و با آن بید مجنون با شکوهش که در گوشه ای پر و بال گرفته بود و آن حصارهای چوبی مقاوم که با با دست های خودم اطراف مزرعه ام کشیده بودم ...! وقتی قرار بود صبور باشم سر و کله ام آن طرف ها پیدا می شد ! چون نه تنها از خنکای لا به لای کاج ها و حس سرمستی انارستان در پاییز خبری نبود بلکه همه جا آفتاب داغ تابستان حریف می طلبید ...! آن هم برای منی که از گرما فراری ام ! مزرعه آفتابگردان ذهن من تنها یک درخت داشت ... یک بید مجنون ... سبزِ سبز که به هیچ بادی نلرزیده بود ! بید مجنون زیبایی که گاه و بیگاه وسط آفتابگردان ها می دویدم و خودم را به او می رساندم ... و آخ که چه کیفی داشت نشستن زیر آفتاب سایه برگ هایی که با نسیم، آرزوها و افکارم را جا به جا می کرد ...! همه چیز ایده آل بود آفتابگردان ها همیشه رو به خورشید و بید مجنون همیشه سر به زیر ...
انگار همین دیروز بود ...!
یه بیماری مسری هست که هر چند وقت یه بار سراغ همه آحاد ملت میره، من الان دچار همون شدم ... الان سراغ منم اومده چون اگه ریا نباشه منم جزء آحاد ملتم اگه خدا بخواد ...!
و دچار یعنی ع ا ش ق ... و فکر کن که
چه تنهاست اگر ماهی
کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد ! چه فکر نازک
غمناکی !
نه البته از این دچارها نه که ! چه معنی داره اصلا ؟! بیکارم مگه :)) از این دچارها که وقتی خیـــــــــــــــــــــــــلی کار داری و از در و دیوار هم همین جور برکتی داره میباره برات، هیچ کاری انجام نمیدی ! تازه بد ماجرا اونجاست که بعضی وقت ها خودت هم نمی دونی چرا انجام نمیدی ! از اینا منظورم بود :| البته من الان یه دندونه بالاترم ! آخه تقریبا و تحقیقا می دونم چرا فعل انجام دادن رو صرف نمی کنم، منتها چیزی که مهمه اینه که در هر حال باز هم با وجود این آگاهی عمیق، در اصل ماجرا که همانا یه حرکتی زدنه، تا همین لحظه تغییری حاصل نشده متاسفانه !
مرضِ دیگه مرض ... اسمش روشه ... میاد، میره ان شاءالله :)
فردا دارم میرم یه جایی که از همین الان پیش پیش انگشتام دارن قلقلک میان ولی چون من خیلی دختر صبوری هستم !!! صبر پیشه کرده و البته تقوای الهی :) ان شاءالله فردایی پسون فردایی اگه شد می زنم زیر هر چی کاسه صبر بپاشه به در و دیوار جزیره اصلا :| جای نگرانی نیست، واضح و مبرهنه که من الان کاملا خونسردم :)
باز من پول ندارم ... به همین سادگی به همین بدمزگی ...! دریغ از یک قِرون در این حد ...!
بیایید صادق باشیم :| حالا درسته که حالم گرفته شد از نمایشگاه ولی در کل اگه همه چی سر جاش می بود و نمایشگاه هم همش صنایع دستی می بود بازم چیزی از این واقعیت که این ماه تیر خلاص زدم به وضعیت مالی م، کم نمی شد ! به عبارتی همون نمایشگاه رو هم قاچاقی رفتم اصلا ...! تنها کار مفیدی هم که انجام دادم و الان که فکر می کنم راضی ام ازش و تا حدودی آتش درونم رو خنک می کنه همون پیراشکی بود که خوردم :))
امشب و فردا شب شهاب بارونه ... ظاهرا موقع نماز خوب میشه دیدشون ... میگم ما که در حال حاضر نداریم بزار از آسمون هم سنگ بباره دیگه :|