خسته شدم ! حال ندارم بنویسم آخ آخ وای وای نشد که بشه بنویسم ! و چقدر از این بابت متاسفم و یه جوریم و دلم می خواست اما پایان نامه نمی ذاره و از اینا ... :) ترجیحا حالا که فرصت هست بهتره به غر غر نگذره چون من یه پا غرغرو ام در این زمینه و اگه شروع کنم خدا می دونه که کی تموم بشه !
حالم خیلی خوبه حالمون خیلی خوبه حال همه خیلی خوب باشه ان شاءالله . با کمی تاخیر پرپوزالم رو دادم و بهتره بگم بعضی دانشگاه ها مثل دانشگاه ما یه ادا اصولی دارن به اسم دفاع پرپوزال و من الان خوش و خرم منتظر تعیین زمان دفاع پرپوزالم :| بماند که هنوز یه عالمه چیز دیگه مونده که باید ترجمه کنم و خودم بنویسم و پیاده سازی کنم ... ولی همون خوش خرم دیگه ... کار دیگه ای از دستم برنمیاد به عبارتی ! بهمن هم اگه خدا بخواد دفاع پایان نامه ...
دیروز سالگرد ازدواجمون بود و عروسی دعوت بودیم خیلی خوش گذشت تا جایی که جا داشت جون سوزوندیم و اذیت کردیم عروس و دوماد رو :)) آها تازه یه هفته پیش شب ازدواج امیرالمومنین (ع) و حضرت فاطمه (س) هم دوباره سالگرد ازدواجمون بود و جای همه خالی رفتیم حرم ... اینقده کیف داد خیلی ها یادم اومد اسمشونو زیر لب بردم ... خدا به واسطه امام رضا (ع) حاجت همه رو برآورده کنه ان شاءالله :)
من این روزا باز مارکو پلوی درونم به شدت فعال شده ... هوا هنوز گرمه و من طبق معمول شاکیم دیگه ...! کیه که ندونه :| واسه امضای فرم ها اینقد این طرف اون طرف رفتم که خدا می دونه ... داشتم پر پر می زدم تو این هوا ...
الانم که دارم می نویسم باز خوش و خرم ناهار درست نکردم چون دیشب بهمون غذا دادن هر چند من از ماندانا خیلی خوشم نمیاد ولی ترجیحا چه کاریه دیگه اسرافه زودتر خورده بشه بهتره :) نیم ساعت پیش مان جان زنگ زدن و گفتن شب وخیزین بیاین اینجا که دل و جیگر گوسفند قربونی رو روز عید قربان آوردن با هم بخوریم :)) این شب و روزا برنامه فشرده ست اصن همش به مهمونی و بیرون می گذره حالا بدا به حال یه بیچاره ای که مثل من یه درسی هم پیشش باشه :| برقا رو خاموش کنید که من شروع کردم :)