چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام حرف هایم، تمام دنیایم بین این دو حرف معنا می شود الف تا ی ... اما خودم میان این دو حرف محصور شده ام ... " ا ..... ی "
من مهم نیستم یعنی از نظر من هیچ کس مهم نیست :) این افکار آدم هاست که اهمیت داره ...
افکارتون زیبا باشه ان شاءالله ...

۱۳ مطلب با موضوع «روزهای غیرِمرّه» ثبت شده است

این منم ... من که اکنون آرام و صبور بر ارتفاعات دست نیافتنی ذهن نشسته ام ...!

نشسته ام ؟! بله قطع به یقین الان نشسته ام ! چون دیشب که رفیق جانِ مان کشیک معین تشریف داشتند که همانا خوش به حال ایشان، عملیات سختی را پشت سر نهاده ام ! عملیات پارتیزانی ! القصه که ما در سالن خیره به تلویزیون مشغول استراحت ذهن بودیم و همانا خیلی خوشحال برای خودمان کز کرده بودیم که به ناگه احساس کردیم جنبنده ای او نیز خیلی خوشحال از گوشه چشممان رد شد ! سر چرخانده و نظاره نمودیم که حجم سیاه یا شاید قهوه ای چاق و چله و بسیار زشت و چندش آوری از زیر درب ورودی ساختمان داخل گشتندی و خیلی ریلکس، با پاهای شاید نشسته و کاملا بد ترکیبش خرامان خرامان روی سنگ های سفید قدم زده به طرف کتاب خانه و کتاب های نازنین مان می رود ! و اما، ما که برای چند ثانیه ای کل فک مان از این حجم وقاحت و خونسردی و نه ترس و  انزجار و کُپ کردگی، نه قطعا نه ! به پایین سقوط کرده بود به ناگه چون تیری از چله کمان رها گشته و به سمت آشپزخانه یورش بردیم و یک عدد گاز اشک آور که همانا خدا پدر سازنده اش را بیامرزاد از کابینت بیرون کشیدیم و چون صاعقه بازگشته و ...

و اما ادامه ماجرا ...


بچه زنده -
۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰

کلاس زبان خیلی خوبه ... افتاده روزای زوج، مثل امروز ... ساعت 4:30 تا 8 شب ... فکر نمی کردم تا این حد باحال باشه ! واقعا امیدوارم برای دکتری ... می خوام یه درد دل بکنم !!! هنوز هیچی شروع نکردم. جزوه ها و کتاب هایی دارم که متاسفانه نیاز هست که پرینت بگیرم و هنوز این کار رو نکردم یه جورایی یه کمی سست شدم :)) اومدم مقاله بدم گفتم چه کاریه اول بزار بعد از یه مدت کارایی که دلم می خواسته انجام بدم حالا می بینم هر چی میرم جلوتر اینقدر جذابه همین کارای کوچولو که نمی تونم دل بکنم دوباره برم سر درس :| اصلا خیلی زیادن منم که یکی یکی عین لاک پشت انجام میدم که قشنگ ذوق و شوق و کیفش بره تو روح و روانم  بشینه تو جون و تنم :)) بهانه از این بهتر ؟! از این باحال تر ؟! از این جذاب تر ؟! داریم مگه ؟! ولی آخه شِرا باید اینجوری باشه ! بدِ ماجرا اینجاست که یه خودِ مغرور و لجباز و یک کلام و البته تا حدودی فرهیخته ای هم هست درونم که خب آخر هر فکری در مورد دلبخواهی هام ! با عصبانیت میگه اصلا هر کاری دلت می خواد بکن ! هنوز چند ثانیه نگذشته یه جور خشمگین تر میگه داری هر کاری دلت می خواد می کنی ها ! بعد کاملا اعصاب ندار تر یه هو داد می زنه میگه اصلا حق نداری هر کاری دلت می خواد بکنی بچه پر رو چه معنی داره !!! زورش زیاده بی اعصاب آخرش می بینی همین منو هول میده اون وری ...

برای ناهار قرمه سبزی گذاشتم بِپُخه :) بچه زنده خودش دلش داره قِنج میره آخه طبق معمول صبحانه نخورده :/ چون کلاس زبان داشته همه کاراشو کرده فقط گلدوناشو آب نداده ...

پی نوشت : دلم خیلی خیلی براش تنگ شده ... زنگ زده بود برای تشکر ... صداش خوب بود اما نه خوشحال ... خب معلومه البته ... پشت تلفن گفت بالاخره سربازی اون روش رو هم به ما نشون داد ...! مریض شده بود سخت ظاهرا ... کاش نگفته بود ... کاش نشه هیچ وقت ... می دونه چقدر خاطرش عزیزه ... یه غمِ خاصی گرفتم ... غمِ خواهری که برادرش نیست ... خیلی کشنده ست ...

من برم گلدونامو آب بدم ...


بچه زنده -
۰۲ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
به نظرم آشپزی کردن در کل چیز خوبیه ... اما در جزء گاهی نه تنها چیز خوب و باحالی  نیست با تنها که حال آدم رو هم میگیره :| مثلا همین سحری درست کردن که من هر دفعه کلی وقت و مغز می ذارم که چی بپزم که میلم بکشه بتونم بخورم چون ماه رمضون متاسفانه خیلی خوش غذا نیستم واقعیتش ! و گرنه که هم کامل آشپزی یاد گرفتم تو این یه سال هم اگه ریا نباشه دستپختم خیلی خوب شده ! بعدش هم این رفیق ما که کلا بی ادعاست بنده خدا :| می مونه خودم ... اصلا مشکل منم من :| معلومه دیگه عادت های غذایی بین افراد یه خانواده متفاوته چه برسه به شهرهای مختلف کشور ... در مورد افطار و سحر که دیگه عجیب غریب ! مثلا ما عادت داریم افطار نون و پنیر و سبزی و نهایتا سوپی آشی چیزی می خوریم ! اون وقت سحری مثل وعده ناهار و شام پختنی درست می کنیم ! حالا قسمت جالبش اینه که وقتی افطاری مهمونی میدیم یا میریم به غیر از سوپ و آش یک دو نوع غذای به قول بنده خشک هم حتما هست دیگه ! منتها بعضیا عادت دارن وعده سحری رو مثل صبحانه می خورن و افطاری رو مفصل دیگه ... پیچیده شد یه کمی !!! بگذریم به هر حال من، افطار، فقط نون و پنیر و سبزی و سوپ، سحری هم که هر چی کَرَمتونه دیگه :)) هر چی خوشمزه تر بهتر :) که البته اینو همه می دونن ...!
حالا می رسیم به قسمت خوب آشپزی ... برای من کیک پختن اون قسمت قشنگشه :) هر چند اجالتا دو تا قالب یه شکل دارم و خب بالطبع همیشه ظاهر کیک هام شبیه همدیگه ست و طعم پودر کیک ها هم نهایتا فقط بین دو یا سه طعم مورد علاقه تغییر می کنه اما باطنشون قطعا فرق می کنه ! 
نه دُرُغ گفتم :)) همه چی عین همه فقط مناسبت ها و بی مناسبت های کیک پختنم فرق می کنه همین ! ولی به هر حال من خوشحالم ! چون نکرده کار که کار کند پروردگار نگاه کند ... ان شاءالله :))
مناسبت این دفعه هم تولد 34 سالگی رفیقِ راهمان بود ... 20 اردیبهشت ... بعد از افطار ...
بچه زنده -
۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰