چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام حرف هایم، تمام دنیایم بین این دو حرف معنا می شود الف تا ی ... اما خودم میان این دو حرف محصور شده ام ... " ا ..... ی "
من مهم نیستم یعنی از نظر من هیچ کس مهم نیست :) این افکار آدم هاست که اهمیت داره ...
افکارتون زیبا باشه ان شاءالله ...

۳۳ مطلب با موضوع «دلتنگی» ثبت شده است

بلاگفا برگشته ...! ناقص هست ولی هست ... دلم می خواست برمی گشتم چون فضایی که برای خودم ساخته بودم خیلی دوست می داشتم ... عادت کرده بودم و هیچ چیز بیشتر از ترک یک عادت خوب، خراب شدن یه چیزی که بهش علاقه داری اذیت کننده نیست ... اما ... واقعیت ماجرا ... واقعیت ماجرا دل منه که گیر کرده ... که می خواد و نمی خواد ...! دلش نمی خواد برگرده چون ... چیزهایی هست که نمی دانی ...

کی می دونست من از کی و کجا راهمو کج کردم سمت اونجا ... جایی که اولین بار بهش گفتم جزیره ... منی که تا اون موقع چند تا دفتر خاطره سفید داشتم و یه عالمه کاغذ نوشته پاره شده که احتمالا تو حالت خوب خوبش تو یه زباله دونی مدفون بودن ! که روزای اول وسط همه کارهام به دفعه هوس کنم بیام و یه صفحه سورمه ای رو باز کنم و بهش خیره بشم بدون اینکه چیزی بنویسم و بعد همین طور الکی از این همه تنهایی کیف کنم ... که همه اتفاقات همه اون چیزایی که می شنیدم می دیدم همه چی برام بشن شبیه کلمه، حرف، جمله ...قصه بشن و ذوق کنم از نوشتن شون ...

وقتی داشتم می رفتم سفر، بلاگفا از کار افتاده بود ...! وقتی برگشتم هنوز همون طور بود یه چند وقتی منتظر شدم اما بعدش با خودم گفتم چه فرصت خوبی ...! اومدم اینجا ... بهانه آوردم که فلان و فلان ... اما راست بود من خسته نشده بودم از نبودن از صبر کردن ! نبودم نه ... فقط خواستم قصه رو عوض کنم ...! یک ماهی تازه بگیرم همین اما فقط خودم می دونم که من هیچ وقت صیاد خوبی نبودم و نیستم و ...

پی نوشت : دیشب ساعت 1.5 به هو هوس کردم چیزی بنویسم دنبال دفترچه یادداشتم گشتم تو کیفم نبود ... یادم افتاد بعد از ظهری تو شرکت همکارم گذاشته بودمش روی میز ... دفترچه ای که توش هیچ چی به غیر از یه سری یادداشت روزانه و درس و کار نیست اما یه حال بدی داشتم از جا موندنش ... صبر کردم تا امروز که مطمئن بشم جاش امنه ...

جا گذاشتن کار سختیه ...

بچه زنده -
۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰

بلاگفا رفته است توی کُما و انگاری توی کُما خوب جایی ست ...! نه نه ... اتفاقا توی کُما خیلی بد جایی ست ...! اصلا کُما یک جایی ست که خیلی جا است ... آمد نیامد دارد ... یک عده می روند بهشان نمی آید، می آیند، یه عده هم می روند اینقدر بهشان می آید که نمی آیند ...!

بگذریم ما آخر اردیبهشت توی جزیره ای در بلاگفای از کُما در نرفته قرار بود خبرهای خوشی بنویسیم برای دل خودمان برای همه حال های جورواجورمان که خب نشد ... خبر خوشمان آمد رد شد رفت حالا دل مان هی قِنج می رود که بیاییم خاطره بنویسیم که سفری رفتیم تا کربلا و آخ که چقدر نمی توان نوشت ...

این یکی از بهترین لحظه هایی ست که ثبت کرده ام آنجا ... آن جا که نمی دانم خاکش چه دارد که آدم را ناجور هوایی می کند ...

خرداد 1394 - شب میلاد امام سجاد (ع) - کربلای معلا - بین الحرمین ...


بچه زنده -
۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۷ نظر
یه حال عجیب و غریبی دارم ... دلم می خواد بنویسم کلی چیزی هست توی ذهنم اما اینکه چرا فرصت نمیشه یا شاید ... چه می دونم به هر حال اینم حکایت این روزهاست ...!
فردا قراره اون 175 تا شهید رو تهران تشییع کنن ... امتحانا که امروز تموم شد دلم می خواست میشد می رفتم ... حیف ...

صد و هفتاد و پنج ماهی را
خارج از تنگشان تصوّر کن...

" شعر از جناب آقای رضا احسان پور "


شهید
بچه زنده -
۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر