چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام حرف هایم، تمام دنیایم بین این دو حرف معنا می شود الف تا ی ... اما خودم میان این دو حرف محصور شده ام ... " ا ..... ی "
من مهم نیستم یعنی از نظر من هیچ کس مهم نیست :) این افکار آدم هاست که اهمیت داره ...
افکارتون زیبا باشه ان شاءالله ...

۵۷ مطلب با موضوع «ما زمینی ها ...» ثبت شده است

نشسته بود کنار پنجره ... صندلی بغل دستش خالی بود ! سرم را چرخاندم و خوب نگاه کردم کسی ایستاده نبود پس همانجا نشستم ... تو حال خودش بود ... بعد از چند لحظه انگار هوس کرده باشد کنجکاوی بکند گردنش را حسابی کج کرد و نیم نگاهی به صورتم انداخت ... به زور سه سال به نظر می رسید ! موهای کوتاه، پیراهن گلی گلی سبز ، جوراب شلواری خاکستری ! و کفش های ... چشمهایم را ریز کردم ... بله و کفش های سفید تا به تا ! توی بحر بودم که این فسقله بچه خودش که آنقدر توانایی ندارد اینجور کفش را به تنهایی پایش کند و بندش را سفت ببندد پس ...؟!

تازه مسئله ای قلقلکی برای ذهنم پیدا شده بود که یکی از صندلی پشتی بلند شد و گفت آقا همین جا نگه دارید پیاده میشیم ! حدیث بابا بریم دستتو بده به من ...! 

از این قلقلکی تر ؟! بابا است دیگر گاهی حواسش آنقدر دور پرت می شود که کفش های دختر کوچولویش را تا به تا پایش می کند :)

بچه زنده -
۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۳ موافقین ۲ مخالفین ۰

تو را زمان و مرا زمانه خواهد برد ... 

داشتم شعر می خوندم، عکس ها رو نگاه می کردم ... هنوز هم می تونم با تک تک شون یه حس عجیب غریب پیدا کنم و کلی سوال تو ذهنم بیاد که یعنی چی ؟! چرا مثلا ؟! ... اما چیزی که مهمه اینه که دیگه خیلی وقته که مهم نیست ... من از اولش پایان قصه را می دونستم اصلا خودم پایانش رو همون اول جوری که دلم می خواست نوشتم ! یه پایانِ کلیشه ای ! چون دوست می داشتم همین جوری باشه ... می دونستم قراره چی بشه و من چی کار کنم ... اما هنوز هم واقعا معتقدم این چیزی از جذابیت لحظه لحظه ش کم نکرد ...

دنیا پرِ از قصه های تکراری ...! آدمای تکراری ... موقعیت های تکراری ! همه فکر می کنند قصه خودشون با بقیه فرق می کنه ! در صورتی که نداره ...! من همین جا اعتراف می کنم که قصه منم یکی از کلیشه ای ترین قصه های دنیا بود !!!

بچه زنده -
۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۰ موافقین ۳ مخالفین ۰

آدم های دست و پا چوبی رو دوست ندارم ! آدمایی که بلد نیستن درست حرفشون رو بزنن یا اگه حقی دارند بگیرند ... به نظرم هر چی سرشون میاد همون حق شونه ...! شاید بی انصافی به نظر برسه اما در واقع اینطور نیست ... بعضی ها اصرار دارند قربانی باشند ... به قول یه بنده خدایی اگه همه چیز رو هم براشون درست کنی بازم نمی تونن از نقش قربانی بیرون بیان ...! البته قبول دارم که هر کسی گاهی ممکنه بسته به شرایط ناخواسته همچین نقشی رو بپذیره یا بگیره اما اصرار به ادامه اون واقعا جای بحث داره و طبیعی نیست دیگه ...!

پی نوشت : آی که امروز چه روزی بود ...! اینقدر نشستم پای سیستم تمرین درست کردم ستون فقراتم درد می کنه ...! درد ها ! یعنی درد ... پله پله برنامه ریزی کردم ...! البته چاره ای نیست تاریخ تحویلشون تابع پله است خب :) امروز یکی ... دو روز دیگه یکی دیگه ... پنج روز بعدش یکی دیگه دیگه ... 15 روز بعدترش اون یکی ...


بچه زنده -
۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰

دیشب افطاری دعوت بودیم یک ساعتی بعد از اقطار راه افتادیم بیایم خونه . تو راه تو بزرگراه شهید برونسی یه هو یه سگ جلوی ماشین سبز شد فاصله دیدن من تا برخوردش با ماشین اینقدر کم بود که حرف تو دهنم موند ...! اول تصور کردیم رفت زیر چرخ ماشین چون ماشین بدجور تکون خورد و صدای بدی اومد ... نتونستیم توقف کنیم یعنی جایی نبود که بشه بزنیم کنار ...! رد که شدیم از شیشه عقب می دیدم زنده بود حیوونی داشت کشون کشون برمی گشت سمت کنار بلوار ... تا زمانی که رفت لای شمشادا نگاهش کردم می ترسیدم ماشین های دیگه هم بزنن بهش ... کنار چراغ جلوی ماشین اندازه یه کف دست رفته داخل، ظاهرا سر و دست حیوون خورده بود به ماشین و هُلش داده بود کنار که زیر چرخ نیومده بود ... حالمون بدجوری گرفته شد ... صدقه گذاشتیم کنار ... بابا که دیشب خوابش نبرد ... منم دلم خیلی سوخت واسه حیوون بی زبون ...

بچه زنده -
۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

بلاگفا برگشته ...! ناقص هست ولی هست ... دلم می خواست برمی گشتم چون فضایی که برای خودم ساخته بودم خیلی دوست می داشتم ... عادت کرده بودم و هیچ چیز بیشتر از ترک یک عادت خوب، خراب شدن یه چیزی که بهش علاقه داری اذیت کننده نیست ... اما ... واقعیت ماجرا ... واقعیت ماجرا دل منه که گیر کرده ... که می خواد و نمی خواد ...! دلش نمی خواد برگرده چون ... چیزهایی هست که نمی دانی ...

کی می دونست من از کی و کجا راهمو کج کردم سمت اونجا ... جایی که اولین بار بهش گفتم جزیره ... منی که تا اون موقع چند تا دفتر خاطره سفید داشتم و یه عالمه کاغذ نوشته پاره شده که احتمالا تو حالت خوب خوبش تو یه زباله دونی مدفون بودن ! که روزای اول وسط همه کارهام به دفعه هوس کنم بیام و یه صفحه سورمه ای رو باز کنم و بهش خیره بشم بدون اینکه چیزی بنویسم و بعد همین طور الکی از این همه تنهایی کیف کنم ... که همه اتفاقات همه اون چیزایی که می شنیدم می دیدم همه چی برام بشن شبیه کلمه، حرف، جمله ...قصه بشن و ذوق کنم از نوشتن شون ...

وقتی داشتم می رفتم سفر، بلاگفا از کار افتاده بود ...! وقتی برگشتم هنوز همون طور بود یه چند وقتی منتظر شدم اما بعدش با خودم گفتم چه فرصت خوبی ...! اومدم اینجا ... بهانه آوردم که فلان و فلان ... اما راست بود من خسته نشده بودم از نبودن از صبر کردن ! نبودم نه ... فقط خواستم قصه رو عوض کنم ...! یک ماهی تازه بگیرم همین اما فقط خودم می دونم که من هیچ وقت صیاد خوبی نبودم و نیستم و ...

پی نوشت : دیشب ساعت 1.5 به هو هوس کردم چیزی بنویسم دنبال دفترچه یادداشتم گشتم تو کیفم نبود ... یادم افتاد بعد از ظهری تو شرکت همکارم گذاشته بودمش روی میز ... دفترچه ای که توش هیچ چی به غیر از یه سری یادداشت روزانه و درس و کار نیست اما یه حال بدی داشتم از جا موندنش ... صبر کردم تا امروز که مطمئن بشم جاش امنه ...

جا گذاشتن کار سختیه ...

بچه زنده -
۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰
یه حال عجیب و غریبی دارم ... دلم می خواد بنویسم کلی چیزی هست توی ذهنم اما اینکه چرا فرصت نمیشه یا شاید ... چه می دونم به هر حال اینم حکایت این روزهاست ...!
فردا قراره اون 175 تا شهید رو تهران تشییع کنن ... امتحانا که امروز تموم شد دلم می خواست میشد می رفتم ... حیف ...

صد و هفتاد و پنج ماهی را
خارج از تنگشان تصوّر کن...

" شعر از جناب آقای رضا احسان پور "


شهید
بچه زنده -
۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

از قدیم و نَدیما همین جوری بوده ظاهرا ! از همون اولش گِرد بوده ! یعنی واقعیتش اولِ اولش رو که دقیق نمی دونم ولی دیگه از یه زمانی اصلا جون دادن واسه ثابت کردنِ گردالی بودنش ... بعد همین جور زمان گذشته و گذشته و زمین هم تو خجالت همون جور گِرد مونده دیگه ...! تازه من فکر می کنم ای بسا گِردتر هم شده باشه ...! یه گوشه هم نیست آدم بره کِز کنه اونجا مثلا :) نه که حوصله م سر رفته باشه از صبر کردن واسه بلاگفا ! نه ! من متاسفانه و خوشبختانه از اون دسته موجوداتی هستم که نه تنها دیر تغییر می کنن با تنها که اصولا در برابر تغییرات مقاومت هم می کنند :| القصه ( خدا به همه مامان بزرگ ها طول عمر بده ایضا بابا بزرگ ها ... اصلا به هر کی دیگه هم بیشتر می خواد بده ...! الهی آمین ! ) با خودم دو دو تا چهارتا کردم دیدم این بلاگفا کم اذیت نکرده ! اون از عدم رعایت حریم خصوصی و انتشار پیام ها و بلاک کردن پیوندهای بیان اینم که از این حال و روزش ...!

غیر از اون به نظر اینجانب اگه بلاگفا هم تمام ایرانی می بود از این اتفاقا براش رخ نمی داد :) موتور ایرانی ممکنه گاهی روشن نباشه یا نشه ولی انصافا وقتی روشن میشه آدم می خوام بیاد خاموشش کنه به تجریه میگم :) پس حمایت از تولید داخلی چی میشه و اینا ...! حالا یه مدتی هم اینجا تا ببینیم چی پیش میاد ... همین دیگه بچه زنده اینجا، بچه زنده اونجا، بچه زنده همه جا :|

بچه زنده -
۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر