چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام حرف هایم، تمام دنیایم بین این دو حرف معنا می شود الف تا ی ... اما خودم میان این دو حرف محصور شده ام ... " ا ..... ی "
من مهم نیستم یعنی از نظر من هیچ کس مهم نیست :) این افکار آدم هاست که اهمیت داره ...
افکارتون زیبا باشه ان شاءالله ...

۳۳ مطلب با موضوع «دلتنگی» ثبت شده است

من آمده ام وای وای من آمده ام ...! چه چیزا که اتفاق نیفتاده چه چیزا که نمی خوام بگم چه کارا که نکردم چه حرفا که نمونده چه عکسایی که نزاشتم ...! ( دیالوگ کاملا مشهدی ست ) خودم هم نمی دونم چرا از آبان سر و کله م اینجا پیدا نشده ؟! کی باور می کنه :| البته که می دونم فقط قصه حسین کردِ شبستری ست که خب ترجیحا به نفع همه ست که منظومه ش رو طی چند وقت بنویسم مثلا ! 

سوم خرداد سالگرد ازدواج من و آن آقای خوب بود :) روز عروسی و شولولولولو !!! پارسال روز بعد از نیمه شعبان ... و من دقیقا روز قبلش حوالی ظهر اومدم اینجا و نوشتم :) یکسال گذشت به همین زودی ... به همین خوبی و خیری ... خدا رو شکر بی نهایت ... و البته باید خاطر نشان کنم که برای همیشه روز سوم خرداد روز آزادسازی خرمشهر و روز عروسی خواهد بود :| بس که انقلابی ام من ! یادمه قبلنا یه بار دیگه این جمله رو گفته بودم و فخرش رو هم فروخته بودم ولی خب خالی از لطف نیست دیگه این روزای شانسیِ انقلابیِ من !

مثلا همین الان، نگا چه روز خوبی دوباره اومدم اینجا ! روز اول ماه مبارک ... بس که مذهبی ام من، قشنگ معلومه ! و خب قطعا این هم ربطی به ریا و این دنگ و فنگا نداره ... کیه که ندونه ! همه می دونن ...! ( خدایا منو اول ببخش بعد بکش لطفا ! )

باید بگم که ...


بچه زنده -
۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

درست روز نیمه شعبان بود ... 13 خرداد ... یادته عزیز ؟! تازه چند روزی بود با مامان و بابا از کربلا اومده بودیم ... یادمه به خاطر رفت و آمدها و دید و بازدیدها جشن روز نیمه شعبان که هر سال تو خونه می گرفتیم کنسل شد ... مان جان میگه قبل از اینکه بریم کربلا زنگ زده بودین ! انصافا اینو دیگه یادم نیست ! چهار ماه بعدش 24 شهریور صبح زود رفتیم حرم ... 

امروز نیمه شعبانه ... فردا مجلس عروسی مونه ... داریم میریم خونه خودمون ... قشنگ نیست رفیق ...؟!


پی نوشت : دلم تنگ شده برای اون دعای جامع کبیره روبه روی ایوان نجف ... شب اول شعبان ... 

دلم مهریه مو می خواد ...!

بچه زنده -
۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۲ موافقین ۴ مخالفین ۰

دیروز شنبه ترین شنبه ای بود که می توانست باشد ...

بچه زنده -
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰

اینجا همون جاست که بهش میگن شهر بهشت ! نه به خاطر خیلی ها ...! فقط به خاطر یکی ... فقط به خاطر خورشیدش ... هوای شهر بهشت از صبح بارونیه ... بوی بارون میاد ... بوی خاک خیس خورده ... بارون رحمتِ ... وقتی می باره دعاها مستجاب میشن ... خدا می دونه چقدر بارونو دوست می دارم ... اما امروز از صبح دلم گرفته ... دلم حرم می خواد ... خیلی وقته قسمتم نشده ... 

فکر می کنم تو بهشت حتما یه وقتایی بارون می باره ... از همین بارونا ... مطمئنم ...

السلام علیک یا انیس النفوس ...

بچه زنده -
۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۵ موافقین ۴ مخالفین ۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
بچه زنده -
۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۴۶

از مدرسه و ولنتاین که نگذریم سخن دوست خوش تر است :)

بین دو نیمه دعوا تو مدرسه و خنده معلم ها وسط دفتر و جر و بحث شون سر رنگ جعبه و لاک های خوش رنگی که اون دختره برای دوستش خریده بود ... و ایضا پیرو پیامی که قبلا به همسر محترم داده بودم ایشون تماس گرفتن و خب با بیان مختصری از ماوقع، توصیه اکید کردن که خانوم اینا بچه نیستن گودزیلان نگردی با اینا :| وسط ریسه کشی خنده های دو طرف گفتم اِ اینجوریه ؟! نه دیگه کار از کار گذشته یا از اینا که اینا دارن سرش دعوا می کنن واسه منم می خرین یا یه دوره آموزشی میرم پیش شون ...! آقا این همسر ما یه آدم رئوف و رقیق القلبی هستن واقعا ! دیشب با گل و کادو اومده بودن :)) حالا من موندم این خوبه یا بد ؟! برم دوره آموزشی رو یا نه ؟! :| :)

حالا اینا رو بی خیال یکشنبه هوا اینجا خیلی سرد بود منم با خودم و این سنگه که هنوز هم درش نیاوردم درگیر بودم یه پیرمردی رو دیدم بنده خدا بساط کرده بود یه چهار قدم که رفتم برگشتم سمتشون دیدم لواشک و زرشک و این جور چیزا می فروشن ... خیلی تمیز بود تازه خودمونیم نمی بود هم چون برگشته بودم می خریدم :) هیچی دیگه یه بسته خردیدم یه دایره به قطر سی سانت ...! یه مقاومتی به خرج دادم برای پاتک نزدن و درست برگزار کردن سر کار گذاشتن آن یار جانی ... بعد اون وقت این داداش نصف دو قولو دووم نیاورد تک زد بهش ! دیشب که دیدم بنده خدا همسرم خودش به صورت پیش فرض رفته بوده سر کار دیگه پروژه خودمو کنسل کردم بی نقشه دادم بهشون ! یه ضرب نصف بیشترشو میل کردندی :| اون وقت همزمان هم به داداش من می گفتن نخور برادر من نخور این کادوی ولنتاین منه نخور :| چرا اینا اینجورین ؟! چرا اینقدر لواشک و چیزای ترش دوست دارن قبلنا اینجوری نبود که ! زمونه عوض شده اصلا ...! الان یه کف دست مونده من موندم بخورم یا نه هنوز کادوی این ؟! :|

بچه زنده -
۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۹ موافقین ۳ مخالفین ۰

کدهایی هست این وسط ...

کد برگشتن موقت او به خانه در شب تاسوعا ... کد دوباره رفتن و این بار برگشتنش برای همیشه ... کد کارهای همیشگی و ناتمام من ... کد پروژه، سمینار، پایان نامه و درس های غیر اهلی که یک جاهایی آدم را درسته قورت می دهند با پوست و استخوان و سایه ات حتی ...! کد بیرون رفتن های پی در پی ... کد ضبط کردن صدا توی گوشی ... کد سفرهای یک روزه و چند روزه ... کد دلتنگی ... کد تیر کشیدن مغز از ننوشتن ... کد من ... خود خود من ...

خواستم بنویسم نشد ... بهانه ها زیادند ... بهانه اند دیگر ... همین ... :)


بچه زنده -
۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

یکی دو هفته ای هست با همیم ... همزیستی مسالمت آمیز داشتیم با هم ! حواسم بهش نبود ...! گهگاهی اینجوری میشم یعنی خودآگاه حواسم دوست می داره وانمود کنه که مثلا نیست به چیزهایی که دقیقا حواسم هست بهشون !!! عامیانه ش میشه اینکه حالش نبود وسط ماراتن و بدو بدو یه گوشه بایستم و درش بیارم ...! دو روز پیش که با هم رفتیم اون دبیرستان دخترانه و منتظر بازرس شدیم تو راه برگشت مدام قل خورد این طرف و اون طرف ... یه کمی اذیتم کرد نه کف پامو  ... نه ... مغزمو داشت خراش می داد !

فکر کردم به دو ساعتی که توی مدرسه گذشت ... به اون دو تا دختری که این یکی شون واسه اون یکی کادوی ولنتاین گرفته بود ... به دعوای مامان این یکی شون و مدیر و معاون و سایر وابستگان مدرسه ! به اشک های دختره که می گفت منو از مدرسه اخراج کنین ولی هدیه دوستمو بهش بدین !!! به حرف های اون یکی دختره که به مامان مظلومش می گفت اصلا من چرا باید عذرخواهی کنم ...! به دیالوگ های اون یکی مامانه که به مدیره گفت شماها به هیچ دردی نمی خورین اصلا کنترل ندارین رو بچه ها و گرنه دختر من نباید ناخوناش اینقده دراز می بود !!! به معاون مدرسه که تو جواب گفت نخیر خانوم دختر شما از خونه رژ می زنه میاد مدرسه !!! ایضا دوباره به مامانه که گفت خانوم محترم شوهر من خودش معلمه، فرهنگیه تا دم در اتاقش میره میگه رژ نزن ! به دختره که گریه ش تموم شده بود و صاف صاف تو چشم همه نگاه می کرد و خب ککشم نگزیده بود از اون صد تومنی که خرج کرده بود و عذرخواهم همچنان کره خر خودش رو سوار بود ! به خودم ... به خودم که عینهو یه علاف حرفه ای جانونی به دست تو دفتر مدرسه تیاتر می دیدم و یه شوخی قدیمی مدام تو ذهنم می چزخید که آخ جون دعوا ...!

مخم درد می کنه ... چرا ؟! چون مطمئنم که ارتباط مستقیمی بین اون سنگ کوچولو کف کفش پای سمت چپم و نیمکره چپ مغزم وجود داره ! چون فکر می کنم چرا دختره با اون صورت بدون هیچ زیرسازی ! تاکید می کنم بدون هیچ گونه زیر سازی باید تمام تلاششو بکنه خودش رو به درد سر بندارزه و رژ بزنه بیاد تو مدرسه ... نمی فهمم و طبق معمول وقتی نمی فهمم اذیتم !

بچه زنده -
۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۳۹ موافقین ۳ مخالفین ۰

اینقدر دلم برای جزیره م تنگ شده بود که داشتم می ترکیدم ! اینقدر حرف دارم که دارم می ترکم ! یعنی مثلا یه جورایی شانس آوردم که تا الان نترکیدم ! همون مثلا ! البته لازم به ذکره که اینقدر کار دارم که اگه از حرف و دلتنگی قسِر در برم از عذاب وجدان حتما خواهم ترکید :) اصلا شانس کیلویی چنده بابا مهم ترکیدنِ ! :)

این جملات رو امروز خوندم به دلم نشست خیلی ...

عقد را در دنیا می بندند

ولی انعقاد مربوط به عالم بالاست

تا انعقاد نباشد عقد صورت نمی گیرد

پس همسری که دارید را اول خدا برایتان بریده بود که عقد شما هم عملی شد

خدا هم که جز خوب برای بنده مؤمن نمی برد

پس قدر آنچه خدا به شما عطا کرده است را بدانید

ارزش هدیه به هدیه دهنده است

هر چه از دوست رسد نیکوست

مرحوم دولابی


بچه زنده -
۱۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۳۷ موافقین ۶ مخالفین ۰

امشب شبِ 25 ماه ذی القعده ست ... و فردا دحو الارضِ ... کاش بشه بریم حرم ... همین الان ...

اعمال دحو الارض ...


بچه زنده -
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۳۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر