چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام حرف هایم، تمام دنیایم بین این دو حرف معنا می شود الف تا ی ... اما خودم میان این دو حرف محصور شده ام ... " ا ..... ی "
من مهم نیستم یعنی از نظر من هیچ کس مهم نیست :) این افکار آدم هاست که اهمیت داره ...
افکارتون زیبا باشه ان شاءالله ...

۵۷ مطلب با موضوع «ما زمینی ها ...» ثبت شده است

گاهی آدم ها وسط یه چیزایی قرار می گیرن ! دقیقا وسطِ وسط ... وسطِ زندگی ... وسطِ کار ... وسطِ درس ... وسطِ بقیه و وسطِ خودشون حتی ! و من الان دقیقا آخرِ همین آخریم ... یعنی دقیقا اِندِ وسط خودم بودن ! حسم چیه ؟! هیچی !!! وسط بودن همیشه هم خوب نیست ! الان؛ من که فکر می کنم این اصلا خوب نیست ...! آدم باید حداقل یکی دو اینچ از این وسط این ور تر یا اون ور تر باشه، پایین تر یا بالاتر باشه ... عذرخواهم خیلی مزخرفه ! فکر کن بالای یه سُرسُره بزرگ نشستی ... و فقط نشستی ... همین ! نه سُر میخوری، نه برمی گردی از پله ها پایین ! اون وقت خودت عصبانی هستی که چرا نمی تونی بازی کنی چرا کیف نمیده ...! چرا سُر نمی خوری ؟!!! چرا نمیری پایین پس ؟!!!

می دونم که باید از این وسط پاشم ... می دونم که می تونم و پامیشم ... فقط نمی دونم کِی ...

این نیز بگذرد اما ... تو نگران نباش عزیز ... خود درگیریِ شخصیه !!! قوای درونی خودشون مسئله شون رو حل می کنن ...! جای نگرانی نیست ... خوبیش اینه که زندگی، هنوز خوب جریان داره :) خدا رو شکر ... 

بچه زنده -
۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

کی گفته کیفیت همیشه از کمیت بهتره ؟!!! خود من اینو یه جاهایی گفتم ولی اعتراف می کنم واقعیتش همون یه جاها هم اینو  پَروندم در واقع ! و عذرخوام از خودم، ولی باید اضافه کنم که خیلی هم بیجا نموده ام :)) مثلا شما بهت بگن یه هدیه در ابعاد منظم 50 در 50 در 50 سانتی متر داریم یکی در ابعاد جامدادی یعنی 4*8*20 کدومشو برمی داری ؟! عذرخواهم مگه خل باشی بری کوچیکه رو برداری چون قطعا توش موزه :| نه یعنی معلومه دیگه قطعا توش جامدادیه :| اصلا با این ابعاد چی جا میشه توش ؟! ها ؟! هیچی ! الان که خوب دقت می کنم می بینم همون جامدادی هم توش جا نمیشه !

حسم اینه که خیلی مثال ملموس و استراتژیکی زدم و خب طبق معمول اینو همه می دونن :| یعنی فقط منتظرم اون منی از من بخواد بیاد مثال نقض بیاره که همیشه که اینجوری نیست بلکه تو جامدادیه؛ طلایی، ساعتی، سکه ای، پولی، سوییچی چیزی باشه !!! یعنی عذرخواهم همچین با پشت دست می زنم تو دهنش که یکی از من بخوره دو تا از من های بغلیش :| چه حرفا ...! چه معنی داره ؟! من خودم END برهان خُلفم ! 

بله داشتم می فرمودم که شما احتمال 1 به 99 رو فراموش کن اصلا همچین احتمالی در جهان واقعی وجود نداره ! ما که ندیدیم :)) الان دور دورِ 4 و 96 درصدی هاست !!! یه همچین وضعیتی داریم ما ...

 الان داره یه چیزای دیگه ای هم یادم میاد که قبل ترها گفتم و بازم عذرخواهم بیخود گفتم بعدتر ها اصلاحش کردم منتها الان می خوام اصلاح ترش کنم :| اینکه آدم همیشه باید در برابر سختی ها و مشکلات بایسته !!! در این مورد شما بگو نیم درصد ! اصولا چه کاریه ایستادن ؟! ایستادن یعنی چی وایسی که چی بشه ؟! که مشکلات بزنن لِهت کنن ؟! نه جانِ من ! نه بزرگوار ! اصولا و منطقا باید دو تا پا داری دو تا دیگه هم قرض بگیری تا می تونی بدویی ! فقط بدویی  ها :) نهایتا یا دونده خوبی هستی که در این صورت خوش به سعادتت واقعا ! می دویی مشکلات به گرد پات هم نمی رسن شاید یه جایی هم اونا خسته بشن و بلکه هم، از نفس بیفتن که اون وقت تو هم وای میستی (یعنی مُرده این فعل هستم !!!) و یه لبخند ملیح بهشون می زنی و حالشو می بری دیگه ! یا اینکه مشکلات بهت می رسن و عذرخواهم دهنتو سرویس می کنن بعد هم لِهت می کنن بعدترش هم از روت رد می کشن که خب همینی که هست ! یعنی لِه که شدی لااقل غصه نخور  دیگه ! لابد تواناییت همین قدر بوده ! چیزی رو از دست ندادی !!!چی بگم ! نه یعنی همه چی رو از دست دادی اینم روش عادت می کنی ! ولی به جاش چیزی از ارزش هات کم نمیشه چون هر کسی رو به اندازه تواناییش بازخواست می کنن :)) متاسفم ! ناتوان، بیچاره، کُند، بی دست و پا، خسته نباشی واقعا ! به جای ناله یه کم فرار یاد بگیر !

دیگه اینکه ؛ آها در مورد نسبی و مطلق بودن مسائل می خواستم بیاناتم رو بفرمایم که خب بحث مفصلی ست بعدا خدمت می رسم :|

من برم گلدونامو آب بدم ...!


بچه زنده -
۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰

این منم ... من که اکنون آرام و صبور بر ارتفاعات دست نیافتنی ذهن نشسته ام ...!

نشسته ام ؟! بله قطع به یقین الان نشسته ام ! چون دیشب که رفیق جانِ مان کشیک معین تشریف داشتند که همانا خوش به حال ایشان، عملیات سختی را پشت سر نهاده ام ! عملیات پارتیزانی ! القصه که ما در سالن خیره به تلویزیون مشغول استراحت ذهن بودیم و همانا خیلی خوشحال برای خودمان کز کرده بودیم که به ناگه احساس کردیم جنبنده ای او نیز خیلی خوشحال از گوشه چشممان رد شد ! سر چرخانده و نظاره نمودیم که حجم سیاه یا شاید قهوه ای چاق و چله و بسیار زشت و چندش آوری از زیر درب ورودی ساختمان داخل گشتندی و خیلی ریلکس، با پاهای شاید نشسته و کاملا بد ترکیبش خرامان خرامان روی سنگ های سفید قدم زده به طرف کتاب خانه و کتاب های نازنین مان می رود ! و اما، ما که برای چند ثانیه ای کل فک مان از این حجم وقاحت و خونسردی و نه ترس و  انزجار و کُپ کردگی، نه قطعا نه ! به پایین سقوط کرده بود به ناگه چون تیری از چله کمان رها گشته و به سمت آشپزخانه یورش بردیم و یک عدد گاز اشک آور که همانا خدا پدر سازنده اش را بیامرزاد از کابینت بیرون کشیدیم و چون صاعقه بازگشته و ...

و اما ادامه ماجرا ...


بچه زنده -
۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰

خب خب خب ... ماه رمضون هم که تموم شد ... یک سال دیگه هم تنِ مون سالم و سلامت بود خدا رو شکر ... نیمه دوم ماه رمضون یه کم سخت گذشت به من ... منِ گرمایی همیشه تشنه که تو روزای معمولی تابستون صبح کله سحر موقع نماز هم آب می خورم، تا موقع افطار از تشنگی هلاک بودم ... واسه همین دو سه روز آخر رو یواشکی زدیم به جاده :) باحال بود ... خوش گذشت :)

هنوز سه ماه نشده از شمال برگشتیم ! خدایا این شمال رو از ما نگیر :| بعد عید فطر خیلی شلوغ شد یه دفعه ! چون هم ماه مبارک تموم شد هم شروع تابستون بود رسما ! لب ساحل عمومی بابلسر موقع شلوغی واقعا منظره خوبی نداره همه با هر وضعی توی آب میرن متاسفانه و ساحل هم که رسما تبدیل شده به زباله خونه ! یعنی واقعا اوج همت یه عده اینه که فقط آشغالاشون رو تو نایلون پلاستیکی کنن ! همین ! انگاری باز باید یکی پیدا بشه این آشغالا رو جمع و جور کنه ببره تا سطل زیاله ! والا منی که حتی دستمال کاغذی و پلاستیک فریزر ها و یه تیکه کاغذ برچسب رو شیشه ها رو جدا می کنم خیلی حرص خوردم ...

بماند ... در این مقوله که حرف حساب زیاده ! کلی حرف منقول و غیر منقول دیگه دارم که هنوز مونده ! مثلا یکیش این که دیروز رفتم کلاس زبان ثبت نام کردم ... دوره فشرده مکالمه ... فکر کنم از یکشنبه شروع میشه و یک روز در میون ... بقیه حرفا هم باشه بعد :)


بچه زنده -
۱۳ تیر ۹۶ ، ۱۱:۴۶ موافقین ۳ مخالفین ۰

دیروز حدودا ساعت شش بعداز ظهر تلویزیون رو روشن کردم یه شبکه ای داشت آموزش یه غذای محلی خیلی شیک و مجلسی رو نشون می داد و از قیافه شمعلوم بود چقدر خوشمزه ست :| اونم چی درست زمانی که کمی و البته فقط کمی ضعف سراغ آدم میاد ! بعد که تموم شد شبکه رو عوض کردم و از قضا اون شبکه هم چیزای خوشمزه خوشمزه درست کرده بودن دورهمی و داشت نتیجه کار رو نشون می داد ! حالا ما که از اوناش نیستیم ولی خدا خیرتون بده دقیقا چند به چندین ؟! طرح استقامت سنجی مخاطبی چیزیه ما بی خبریم ! شاید آدم دلش بخواد خب !

بگذریم دیگه کم کم داره تابستون میاد ... البته تقویمیش ! چون الان زیاد زیاد همه جای کشور تقریبا خرما پزون هست ! منم که فعلا بیکار تراس کوچولوی خونه خودمون رو خوشگل موشگل کردم و منتظرم علنا تابستون بشه برم برای برداشت محصول !!! کولاک کردم :| چیز میز کاشتم ... خیار، بادمجون، گوجه فرنگی، فلفل :) البته هنوز در حد نشاست که از نمایشگاه گل خریدم و امیدوارم که به امسال برسه و بشه برداشت محصول کرد :| 

این عکس واسه یکی دو روز قبل از عیده ... الان فرق کرده یه کم پر و پیمون تر شده عکسای جدیدشو میذارم حتما :) زمستون یه پلاستیک بزرگ دور نرده های لبه تراس کشیده بودیم تا همین یه ذره جا گلخونه بشه ! و خوب هم جواب داد چون هم سرما تو اتاق نمیومد هم هواش خیلی باحال شده بود ... همه آدما دلشون سرسبزی می خواد ... آب می خواد ... باغ و بهشت می خواد ... منتها وقتی نمی رسن بهش، به یه باغچه کوچیک به یه گلدون یا یه حوض هم قناعت می کنن !



پی نوشت : مگر نه اینکه آدمی از بهشت آمده ... پس حتما دلش دوباره بهشت خواهد خواست ... با باغ ها و نهرهایی که تا ابد در زیر درخت هایش جاری باشد ...

بچه زنده -
۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

من آمده ام وای وای من آمده ام ...! چه چیزا که اتفاق نیفتاده چه چیزا که نمی خوام بگم چه کارا که نکردم چه حرفا که نمونده چه عکسایی که نزاشتم ...! ( دیالوگ کاملا مشهدی ست ) خودم هم نمی دونم چرا از آبان سر و کله م اینجا پیدا نشده ؟! کی باور می کنه :| البته که می دونم فقط قصه حسین کردِ شبستری ست که خب ترجیحا به نفع همه ست که منظومه ش رو طی چند وقت بنویسم مثلا ! 

سوم خرداد سالگرد ازدواج من و آن آقای خوب بود :) روز عروسی و شولولولولو !!! پارسال روز بعد از نیمه شعبان ... و من دقیقا روز قبلش حوالی ظهر اومدم اینجا و نوشتم :) یکسال گذشت به همین زودی ... به همین خوبی و خیری ... خدا رو شکر بی نهایت ... و البته باید خاطر نشان کنم که برای همیشه روز سوم خرداد روز آزادسازی خرمشهر و روز عروسی خواهد بود :| بس که انقلابی ام من ! یادمه قبلنا یه بار دیگه این جمله رو گفته بودم و فخرش رو هم فروخته بودم ولی خب خالی از لطف نیست دیگه این روزای شانسیِ انقلابیِ من !

مثلا همین الان، نگا چه روز خوبی دوباره اومدم اینجا ! روز اول ماه مبارک ... بس که مذهبی ام من، قشنگ معلومه ! و خب قطعا این هم ربطی به ریا و این دنگ و فنگا نداره ... کیه که ندونه ! همه می دونن ...! ( خدایا منو اول ببخش بعد بکش لطفا ! )

باید بگم که ...


بچه زنده -
۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

امروز همه حال و هوام خلاصه شد تو این شعر زیبای سرکار خانوم " مژگان عباسلو " ی عزیزم ...

این معجزه‌ی توست که پاییز قشنگ است
هر شاخه‌ی با برگ گلاویز قشنگ است

هر خش‌خش خوشبختی و هر نم‌نم باران
تا یاد توام هرکس و هرچیز قشنگ است

کم‌صبرم و کم‌حوصله دور از تو، غمی نیست
پیمانه‌ی من پیش تو لبریز قشنگ است

موجی که نپیوست به ساحل به من آموخت
در عین توانستن پرهیز قشنگ است

بنشین و تماشا کن از این فاصله من را
فواره‌ام، افتادن من نیز قشنگ است

بنشین و ببین زردم و نارنجی و قرمز
پاییز همینست، غم‌انگیز قشنگ است…

بچه زنده -
۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۴:۰۵ موافقین ۳ مخالفین ۰

پاییز اومد ... هوا خیلی خیلی خوبه ... فقط کاش اینجا هم بارونی بزنه گاهی ... یه نمی به صورت و دلمون بخوره !

یه چی بگم این وسط ... تولدم نزدیکه ... اون وقت ما این ماه هرچی پول داشتیم یا خرج کردیم یا برنامه خرج کردنشون رو از پیش گذاشتیم :| لازم بود آخه :)) اصن یه طوری اون همه پول از کفمون رفت که انگار باد پاییزی خورده باشه به کوهِ کاه !!! والا !

گناه داری خدا کنه خودتو نندازی تو زحمت یه وقت ... تولد یعنی من باشم تو باشی و اون هایی که دوستشون می داریم مثل همیشه شنگول ! من دوستت دارم رفیق ... 


بچه زنده -
۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰

خب ... خب ... کلیدواژه مَکُش مرگ مای این روزها چیه ؟! معلومه اون چیزی که باهاش هم خودمو هم دیگرانو دق دادم و همچنان میدم همین روزها ! 

و اما پایان نامه ... این پدیده غیر عادلانه شوم که این روزها رسیده به جاهای باریکش ... جاهایی که خودم هم نمی فهمم چی به چی شده چیکار کردم ! همه چیز اونجوریه که من فکر میکنم زمان بی انتهاست براش ... فکر می کنم یعنی میشه تا اون تاریخ مگو تموم بشه ؟! و مرا ترسی مبهم فرا می گیرد که نخیر نمیشه ! کور خوندی کور ...!

همه چی جور نیست این دفعه ... من یک روزی وسطِ این وسط ها تصمیم گرفتم زبان بخونم ... چرا؟! چون چند ماهه که دکتری عین خوره داره مغزمو می خوره . الان با دو روز خوندن مثلا، یه جوری خارجی شدم که اصن فقط اسپیک اینگلیش همین :) اول خودم خودمو مسخره می کنم که به کجا چُنین شتابان ؟! کجا به سلامتی ؟ بعد خودم به خودم نهیب می زنم که تو می تونی ! الکی یعنی خیلی اعتماد به نفس دارم ! بعد یکی که نمی دونم کیه اون وسط میاد میگه سعیتو بکن ولی خیلی هم امیدوار نباش ... این کیه آخه ؟! بچه زنده که حد وسط نداشت !!!

همیشه یا شاید بهتر بگم بعضی وقت ها سر یه کارایی یه عده ناشناس یا کم شناس خواسته یا ناخواسته با حرفا و کارا و مثلا مخالفت بی خودی شون در چیزی که اصن به تو چه ست ! یه جورایی آدمو تشویق می کنن . هر چند من تو مسائل منطقی آدمِ خیلی زود تحت تاثیر قرار گرفتن نبودم و نیستم و عادت به اهمیت دادن به مخالفت دیگران در اموری که به شخصه به خود بنده ارتباط داره و لاغیر نداشتم و ندارم. ( تاکید می کنم اموری که به عنوان فرد بالغ و کاملا عاقل البته ! خودم بلدم تصمیم بگیرم و نیازی به شور و مشورت نداره ! ) ولی خب فضایی هم که نیستم ! بالاخره بعد از تکرار و اصرار یه جایی آدم میره تو فکر چرایی مخالفت اون عده در کاری که اندک ارتباط خاصی بهشون نداره . و خب اگه به نتایج مثبت برسه بالطبع ممکنه کمی انگیزه هم چاشنی میل درونیش برای به سرانجام رسوندن اون کار و هدفی که داشته می کرده، میشه دیگه ! 

من راضی، تو راضی عزیز ... گورِ ... (خاطر نشان می کنم که من خیلی خیلی مودبم!)


بچه زنده -
۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

خسته شدم ! حال ندارم بنویسم آخ آخ وای وای نشد که بشه بنویسم ! و چقدر از این بابت متاسفم و یه جوریم و دلم می خواست اما پایان نامه نمی ذاره و از اینا ... :) ترجیحا حالا که فرصت هست بهتره به غر غر نگذره چون من یه پا غرغرو ام در این زمینه و اگه شروع کنم خدا می دونه که کی تموم بشه !

حالم خیلی خوبه حالمون خیلی خوبه حال همه خیلی خوب باشه ان شاءالله . با کمی تاخیر پرپوزالم رو دادم و بهتره بگم بعضی دانشگاه ها مثل دانشگاه ما یه ادا اصولی دارن به اسم دفاع پرپوزال و من الان خوش و خرم منتظر تعیین زمان دفاع پرپوزالم :| بماند که هنوز یه عالمه چیز دیگه مونده که باید ترجمه کنم و خودم بنویسم و پیاده سازی کنم ... ولی همون خوش خرم دیگه ... کار دیگه ای از دستم برنمیاد به عبارتی ! بهمن هم اگه خدا بخواد دفاع پایان نامه ... 

دیروز سالگرد ازدواجمون بود و عروسی دعوت بودیم خیلی خوش گذشت تا جایی که جا داشت جون سوزوندیم و اذیت کردیم عروس و دوماد رو :)) آها تازه یه هفته پیش شب ازدواج امیرالمومنین (ع) و حضرت فاطمه (س) هم دوباره سالگرد ازدواجمون بود و جای همه خالی رفتیم حرم ... اینقده کیف داد خیلی ها یادم اومد اسمشونو زیر لب بردم ... خدا به واسطه امام رضا (ع) حاجت همه رو برآورده کنه ان شاءالله :)

من این روزا باز مارکو پلوی درونم به شدت فعال شده ... هوا هنوز گرمه و من طبق معمول شاکیم دیگه ...! کیه که ندونه :| واسه امضای فرم ها اینقد این طرف اون طرف رفتم که خدا می دونه ... داشتم پر پر می زدم تو این هوا ...

الانم که دارم می نویسم باز خوش و خرم ناهار درست نکردم چون دیشب بهمون غذا دادن هر چند من از ماندانا خیلی خوشم نمیاد ولی ترجیحا چه کاریه دیگه اسرافه زودتر خورده بشه بهتره :) نیم ساعت پیش مان جان زنگ زدن و گفتن شب وخیزین بیاین اینجا که دل و جیگر گوسفند قربونی رو روز عید قربان آوردن با هم بخوریم :)) این شب و روزا برنامه فشرده ست اصن همش به مهمونی و بیرون می گذره حالا بدا به حال یه بیچاره ای که مثل من یه درسی هم پیشش باشه :| برقا رو خاموش کنید که من شروع کردم :)

بچه زنده -
۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۳۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر