چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام حرف هایم، تمام دنیایم بین این دو حرف معنا می شود الف تا ی ... اما خودم میان این دو حرف محصور شده ام ... " ا ..... ی "
من مهم نیستم یعنی از نظر من هیچ کس مهم نیست :) این افکار آدم هاست که اهمیت داره ...
افکارتون زیبا باشه ان شاءالله ...

۴۲ مطلب با موضوع «منِ درگیر» ثبت شده است

شاید باورپذیر نباشد اما مان جان امسال ما را به حال خود رها کرده که خانه رو نَتِکانیم !!! چرا ؟! چون قطعا چ وصل ست به را ...! مجددا چرا ؟! چون مثلا احتمالا در ذهن شان گفته اند این دختر دو ماه و نیم دیگر کوچ می کند کرایه نمی کند حالش را بگیریم ... مثلا البته ...! 

پی نوشت : مگه خوابشو ببینیم ! نه تنها هیچکی باور نمی کنه مان جان از خیر تکوندن همه گذشته باشه با تنها که خود مان جان هم باورشون نمیشه که بذارن ما قِصِر در بریم ازین تورنمنت همگانی ! و اصولا هیچ وقت هیچکس ما رو به حال خودمان رها نمی کند، اصلا شدنی نیست همچین چیزی !!! پس همانا چون هر سال پس از تکاندن کف و سقف خانه، نوبت به در و دیوار و پنجره رسید و خب به دلایل متقن ما را و نه برادر نصف دوقلوی زیرکمان را ! تاکید می کنم ما را فرستاده اند بالای چهارپایه تا پرده ها را باز کرده و پس از شستشو مجددا نصب نماییم و خب به قهقرا که این دختر کمی، فقط کمی ترس از ارتفاع دارد ! چطور وقتی هوس پاراگلایدر می کند یاد پرده و چهارپایه نیست ! (انصافا اگر مان جان یه همچین مطلبی رو در ذهن پرورانده باشند من خودم قانع شدم هیچی دیگه حله ...!) 

لهذا باید گفت که خانه تکانی همان بود که بوده ...! شاید کمی سبک تر ... مثلا یکی دو ریشتر کمتر ... و خب برادر نصف دوقلویمان باید حسابی شکر گذار و متشکر باشد چرا که این همه موهبت و از از زیر کار در رفتن قطعا از صدقه سری عروس هیچی بلدی ست که مان جانش می خواهد طی یک دوره فشرده دو ماه و نیمه همه چیز یادش بدهد ... والسلام !


بچه زنده -
۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

دیروز شنبه ترین شنبه ای بود که می توانست باشد ...

بچه زنده -
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
بچه زنده -
۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۴۶

چند عدد بیلِ (حذف و اضافه به قرینه عمدی !) بامرام ظاهرا (باطنش رو خدا عالمه !) برایم پیامی گذاشته بودند با این مضمون که : " در گذاشتن آشغال ها دم در حتی یک دقیقه هم نباید تعلل (شما بخوانید تلف) کرد " !

آیا می دانید لاک پشت ها چرا نزدیک 150 سال عمر می کنن ؟! به خدا اگر بدانید !!! چون سرشون تو لاک خودشونِ نه نوشته های دیگران ! :)

یه چی بگم خیلی بی ربط : پُقی زدم زیر خنده وقتی بعد از چند ثانیه این جمله اومد تو ذهنم که " لابد مجبور بوده می فهمی مجبور !!! " :)

یه چی دیگه کاملا بی ربط : پست نظر نداره ... شعار انتخاباتی من : " سیم پَرَه رفت شعار نِیَه :)) "

خیلی خیلی بی ربط تر : رای خود را صرفا جهت حال و احوال پرسی و حالا گهگاه حال گیری دیگه نهایتا در صندوق بیان بیندازید :) رای سفید هم پذیرفته می شود لکن برخلاف دموکراسی بیرونی دموکراسی درونی می گوید رای حداقلی ! حضور بی حضوری ... ناحضوری ... نباشی ... عدم شرکت ... اینا واسه چیه آخه :| تازه اونم اگه یه جا رو صندوق تعبیه شده بود و گرنه که همه چی کشک دیگه ...!

امان از این ذهن های خلاق، از این بیل های پرنده، بیل های خزنده، بیل های فرکتالیِ خودمونتاژ، بیل های سخن گو ...! :))


بچه زنده -
۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۵ موافقین ۳ مخالفین ۰

از مدرسه و ولنتاین که نگذریم سخن دوست خوش تر است :)

بین دو نیمه دعوا تو مدرسه و خنده معلم ها وسط دفتر و جر و بحث شون سر رنگ جعبه و لاک های خوش رنگی که اون دختره برای دوستش خریده بود ... و ایضا پیرو پیامی که قبلا به همسر محترم داده بودم ایشون تماس گرفتن و خب با بیان مختصری از ماوقع، توصیه اکید کردن که خانوم اینا بچه نیستن گودزیلان نگردی با اینا :| وسط ریسه کشی خنده های دو طرف گفتم اِ اینجوریه ؟! نه دیگه کار از کار گذشته یا از اینا که اینا دارن سرش دعوا می کنن واسه منم می خرین یا یه دوره آموزشی میرم پیش شون ...! آقا این همسر ما یه آدم رئوف و رقیق القلبی هستن واقعا ! دیشب با گل و کادو اومده بودن :)) حالا من موندم این خوبه یا بد ؟! برم دوره آموزشی رو یا نه ؟! :| :)

حالا اینا رو بی خیال یکشنبه هوا اینجا خیلی سرد بود منم با خودم و این سنگه که هنوز هم درش نیاوردم درگیر بودم یه پیرمردی رو دیدم بنده خدا بساط کرده بود یه چهار قدم که رفتم برگشتم سمتشون دیدم لواشک و زرشک و این جور چیزا می فروشن ... خیلی تمیز بود تازه خودمونیم نمی بود هم چون برگشته بودم می خریدم :) هیچی دیگه یه بسته خردیدم یه دایره به قطر سی سانت ...! یه مقاومتی به خرج دادم برای پاتک نزدن و درست برگزار کردن سر کار گذاشتن آن یار جانی ... بعد اون وقت این داداش نصف دو قولو دووم نیاورد تک زد بهش ! دیشب که دیدم بنده خدا همسرم خودش به صورت پیش فرض رفته بوده سر کار دیگه پروژه خودمو کنسل کردم بی نقشه دادم بهشون ! یه ضرب نصف بیشترشو میل کردندی :| اون وقت همزمان هم به داداش من می گفتن نخور برادر من نخور این کادوی ولنتاین منه نخور :| چرا اینا اینجورین ؟! چرا اینقدر لواشک و چیزای ترش دوست دارن قبلنا اینجوری نبود که ! زمونه عوض شده اصلا ...! الان یه کف دست مونده من موندم بخورم یا نه هنوز کادوی این ؟! :|

بچه زنده -
۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۹ موافقین ۳ مخالفین ۰
خیلی هم رسمِ باحالی هستن ایشون ! فقط اگه مثلا فامیل، دوستان، آشنایان و وابستگان محترم یه محبتی بکنن با هم هماهنگ کنن خیلی خوب تر میشه !
 اول اینکه : شانسه دیگه مهمونی ها قاطی پاطی میشه آدم استرسی مثل من استرس می گیره :| :)
دوم اینکه : خب همانا ما هنوز دانشجو هستیم خیر سرمون و این نکته مهمی ست ...!
درس ها داره تموم میشه این موضوع پایان نامه هم شده مصیبت عظمی ... کی سمینار رو تحویل بدم یا خدا ...
بچه زنده -
۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰

پاییز اومد ... سال نو شد ... محرم از راه رسید ... حالم خیلی شبیه حالِ این چند ساله اخیره ...! آدما، جاها، حس ها، حتی بوها ... همه چی یه جواریی انگاری داره تکرار میشه ... این تکرار رو دوست دارم ... تکراری که تکراری نیست ... هنوز قسمتم نشده برم روضه ... زیادی مشغول بودم ... درگیر درس و مشق و یه سری خورده کار این وسط ... عقب افتادم از کاروان انگار ...


بچه زنده -
۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۳ موافقین ۶ مخالفین ۰

اینجوری نمیشه ...! من اگه بخوام همه اون چیزایی که یک ماه و اندی تو مغزم دارن جست و خیز می کنن و دیوانه وار خودشون رو به دیواره های مخچه م می زنن و گاهی میرن رو اعصاب و جیغ بنفش می کشن که ما رو بنویس ما رو بنویس :|:) به ترتیب بیارم اینجا، میشه مثنوی احیائی شون اینا ...! به نظرم میاد اگه ترجیحا از زمان حال شروع کنم به صرف فعل نوشتن شاید به گذشته برسم مثلا ! شاید !!!

دیشب می خواستم بیام بنویسم ولی از صبحش پای سیستم بودم نا نداشتم :| قیافه م شبیه لپ تاپ شده بود ... دو تا مقاله برای یه کنفرانس دادم رفت :)) داشتم با خودم فکر می کردم خیلی بی تربیتن اگه زحماتِ چند روزه !!! تاکید می کنم چند روزه منو جهت نوشتن مقاله !!! نادیده بگیرن و اکسپت نکنن ... و البته یه موازاتش یه صدایی های تو مغزم میگه همانا خیلی بی تربیتن اگه زحمات چند روزه !!! مجددا تاکید می کنم چند روزه تو رو جهت نوشتن مقاله !!! نادیده نگیرن و اکسپت کنن :) باز من گیر کردم بین خودم و خودم ! وسط این آشفته بازار جیغ جیغ تو مغزم این ترازوی عدالت رو کجا بزارم آخه ؟! جاش نیست واقعا ...

حالا درسته چند روزه نوشتمش ولی انصافا بیسش مقاله هاییِ که چندین ماهه دارم کار می کنم و می خونم نه چند روزه :| وجدان نیمه بیدارم میگه تو واستا ببین چی میشه بچه جون :) شد شد نشد نشده دیگه !

بچه زنده -
۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

ما یک عزیز دل انگیزی داریم که هر از چند گاهی در مواقع لازم و ایضا حساس می فرمایند : " جدا آدمیزاد چیه ؟! به دو قِرون نمی ارزه ! "

امروز یه جایی بودیم داشتند آب می خوردن یه هو ناغافل پرید تو گلوشون ! بعدش مجددا این جمله قصار رو فرمودند و همانا ما در این شرایط حساس ! از ظهر در جیب مراقبت فرو رفته، همچنان درگیریم ...!

بچه زنده -
۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

بی مقدمه با مقدمه جواب آزمایش ها مثبت بود و این یعنی شولو لو لو لو ... به همین سادگی به همین خوشمزگی !

قسمت ضایع قضیه هم فوبیای داغون من به محیط کلینیک، بوی الکل، سُرنگ، دکتر، پرستار و عذرخواهم اصلا کل هیکل پرسنل محترم بود که خب متاسفانه این برای من امری ست اجتناب ناپذیر !!! و من هر چی هم تلاش کردم، تلقین کردم، خانومی کردم، سعی کردم آبرو به جا کنم نشد که کنترل بشه و طبیعتا شد آن چه شد دیگه ! واکسن کُزاز زدن دستم حسابی درد می کنه ... فلج شده اصلا :| حالا خوبه میکروب ضعیف شده ست جد بزرگشون نیست ...! کارهای حرم و محضر رو هم با همدیگه درست کردیم ... روز 24 شهریور که همزمان با سالروز ازدواج حضرت امیرالمومنین علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) هست صبح ساعتای 8 میریم حرم ساعت 10 هم محضر به امید خدا ...

نمی خوام غُر بزنم بگم تو دلم رخت می شورن ...! غُر نمی زنم ولی خُب تو دلم دارن رخت می شورن ! چی کار کنم :| همانا هیچ وقت چیزی از ارزش های رخت شویی تو دلم کم نمیشه ظاهرا ... شادیِ، خنده ست، قیافه های خوشحال دوستان و اطرافیان و همه اون عزیزاییِ که محبت داشتند و دارند همیشه ... ولی من ... ته ته همه این ها یه حس عجیب و غریب دارم ... مثلا گاه گاهی یه کوچولو اشک و لولوی یواشکی ... نه از سر غم نه از سر ناراحتی نه از سر حس و حال بد ... نه ... فقط از سر همون حس عجیب و غریبِ ... یه حسی یه چیزی که هنوز نمی دونم چیه ...

توکل به خدا ... به اون ذات مقدس که اسمش هم آدم رو آروم می کنه ...

بچه زنده -
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۹ موافقین ۴ مخالفین ۰