چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام حرف هایم، تمام دنیایم بین این دو حرف معنا می شود الف تا ی ... اما خودم میان این دو حرف محصور شده ام ... " ا ..... ی "
من مهم نیستم یعنی از نظر من هیچ کس مهم نیست :) این افکار آدم هاست که اهمیت داره ...
افکارتون زیبا باشه ان شاءالله ...

۴۲ مطلب با موضوع «منِ درگیر» ثبت شده است

ظاهرا آن قدر توی زندگیم خر مِهر بوده ام که مثل اینکه یک جاهایی واقعا سطح باورپذیری دوستان، نزدیکان و اطرافیانم در این زمینه خاص به کل نابود شده بوده و نیاز به مرمت داشته ...! (متاسف و عذرخواهم خودِ عزیزم چون هر چه فکر کردم اصطلاح پر معنی دیگری که حق مطلب را ادا کند نیافتم ...!)

از این آدم های پُر مهر استثنایی که یکی پس از دیگری پس از شنیدن خبر تصمیم کبرایم در آینده جیغ های بنفش و فرابنفش می کشند و عین دومینو یکی یکی پس می افتند خنده ام می گیرد ...! یکی نیست بگوید که مگر من چِم است خب :| آخ که من اگر الان حال داشتم و یک سر می افتادم روی دنده شیطنت چه حالی می داد ! حیف که همیشه یک چیزی مانع می شود یک حس بی خودی توی مایه های زیادی شخصیت ...! و گرنه خب مثلا الان آن بچه زنده درونم یک دلی از عزا در می آورد ...! مثلا ...!

من تا آخر شهریور دو مقاله اساسی برای کنفرانس، سه مقاله پایانی با پیاده سازی و شبیه سازی و ایضا نوآوری و شبیه سازی هایشان را باید به استاد محترم آن درس جولِب تحویل بدهم !!! حال اگر لااقل ترجمه مقاله هایم را همین الان یه هویی مثلا بدهم آن یار بعد از این برایم انجام دهند چه خواهد شد ؟! :)) بی شخصیتی ست آیا ؟! خب این چیزها که برای ما کار است برای ایشان خاطره است !!! چرا نه واقعا ؟! اصلا بی شخصیت که فحش نیست :| نیست انصافا ... مثل خر مِهر، که فحش نیست ...!

والا من کارهای مهم تر و استراتژیکی تری دارم الان ! هر چند ساعت یک بار باید یک سرکشی به افکار خانواده و وابستگان بزنم که مبادا نقشه هایم را برای n اُمین بار نقشه بر آب کنند ! یک همچین اوضاع مشعشعی دارم حالا یک درصد مثلا مغزم جا داشته باشد بیایم طراحی و ترجمه هم بکنم :| اینکه اینجا می نویسم فرق دارد زور بالای سرم نیست :))

این همه چیز مدت هاست مانده بود این همان کاسه صبر ذکر شده است ! حالا باید گفت آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت ...!


بچه زنده -
۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۰۶ موافقین ۴ مخالفین ۰

امروز تا جایی که می توانم باید بنویسم ! چرا ؟! چون الان وقتش است ! چرا ؟! چون مثلا اگر الان که کلا سیم میم های مغزم به هم ریخته ننویسم پس کی بنویسم ؟! چرا ؟! چون آدمی که توی این هوا که عذر خواهم واقعا خر را با لانچیکا برنی بیرون نمی رود با دو پایش همچو آهو رفته کلاس رباتیک و دیده آن که باید میامده نیامده پس کمی دلخسته رمیده و مجددا باز توی همین هوای خرکی خیلی خجسته برگشته تا رسیده به خانه ...! به همین سادگی به همین خوشمزگی !

پی نوشت اول : با آدمی که از گرما سیم میم هایش اتصالی کرده و مهم تر اینکه آدامس هم نداشته بخورد چون جعبه آدامسش را ری به ری توی جاهای مختلف جا می گذارد و الان هم توی این هوا که جمله عاقلان در خانه اند نه در مغازه ! اصلا و ابدا نباید شوخی کرد چرا چون کاخ آرزوهایش همچون بادکنکی ترکیده ...! 

پی نوشت دوم :  از قضا با آدمی هم که علاوه بر نداشتن آدامس، چنان در خود است که توانایی تصادف با تمام ماشین های پارک شده توی کوچه بغلی باز هم توی همین هوای ... را دارد نیز اصلا و ابدا نباید شوخی کرد چرا چون قبلا کاخ آرزوهایش ترکیده است دیگر و خب بالطبع چیزی برای از دست دادن ندارد ...! 

پی نوشت سوم : باید یک اعترافی بکنم دهشتناک ...! در این میان که حال خودم و رفیق هایم یکی در میان خراب است و هوا بد است و برادری هم نیست ... رفیق بعد از این اما خدا رو شکر حالش حسابی خوب است ظاهرا ...! من اما به حول و قوه الهی همچون سابق قاطی ام ... چرا ؟! چون از چیزهایی که کنترلشان یک هویی از دستم خارج می شود اول می ترسم بعد استرس می گیرم بعدترش حالم خراب می شود ... آخرِ آخرش هم می شوم همین !

بچه زنده -
۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰

یه بیماری مسری هست که هر چند وقت یه بار سراغ همه آحاد ملت میره، من الان دچار همون شدم ... الان سراغ منم اومده چون اگه ریا نباشه منم جزء آحاد ملتم اگه خدا بخواد ...!

و دچار یعنی ع ا ش ق ... و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد ! چه فکر نازک غمناکی !

نه البته از این دچارها نه که ! چه معنی داره اصلا ؟! بیکارم مگه :)) از این دچارها که وقتی خیـــــــــــــــــــــــــلی کار داری و از در و دیوار هم همین جور برکتی داره  میباره برات، هیچ کاری انجام نمیدی ! تازه بد ماجرا اونجاست که بعضی وقت ها خودت هم نمی دونی چرا انجام نمیدی ! از اینا منظورم بود :| البته من الان یه دندونه بالاترم ! آخه تقریبا و تحقیقا می دونم چرا فعل انجام دادن رو صرف نمی کنم، منتها چیزی که مهمه اینه که در هر حال باز هم با وجود این آگاهی عمیق، در اصل ماجرا که همانا یه حرکتی زدنه، تا همین لحظه تغییری حاصل نشده متاسفانه !

مرضِ دیگه مرض ... اسمش روشه ... میاد، میره ان شاءالله :)

فردا دارم میرم یه جایی که از همین الان پیش پیش انگشتام دارن قلقلک میان ولی چون من خیلی دختر صبوری هستم !!! صبر پیشه کرده و البته تقوای الهی :) ان شاءالله فردایی پسون فردایی اگه شد می زنم زیر هر چی کاسه صبر بپاشه به در و دیوار جزیره اصلا :| جای نگرانی نیست، واضح و مبرهنه که من الان کاملا خونسردم :)


بچه زنده -
۲۷ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

باز من پول ندارم ... به همین سادگی به همین بدمزگی ...! دریغ از یک قِرون در این حد ...!

بیایید صادق باشیم :| حالا درسته که حالم گرفته شد از نمایشگاه ولی در کل اگه همه چی سر جاش می بود و نمایشگاه هم همش صنایع دستی می بود بازم چیزی از این واقعیت که این ماه تیر خلاص زدم به وضعیت مالی م، کم نمی شد ! به عبارتی همون نمایشگاه رو هم قاچاقی رفتم اصلا ...! تنها کار مفیدی هم که انجام دادم و الان که فکر می کنم راضی ام ازش و تا حدودی آتش درونم رو خنک می کنه همون پیراشکی بود که خوردم :))

امشب و فردا شب شهاب بارونه ... ظاهرا موقع نماز خوب میشه دیدشون ... میگم ما که در حال حاضر نداریم بزار از آسمون هم سنگ بباره دیگه :|

بچه زنده -
۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۸ موافقین ۴ مخالفین ۰

باز من هول شدم ! بنرهای نمایشگاه صنایع دستی که به چشمم خورد شیپور برداشتم همه رو دیوونه کردم که بریم بریم ...! رفتیم، با مان جان هم رفتیم ولی یه جورایی سرکاری بود ...! یعنی کل نمایشگاه بین المللی مربوط بود به مبلمان و سایر متعلقات ! یه سالن هم محض رضای خدا گذاشته بودن واسه صنایع دستی ...! اصلا الان چند روزه یه حالی از من گرفته شده که حد نداره :| ولی به جاش مان جان به نظرم خیلی کیف کردن قشنگ معلوم بود ...! این خیلی خوبه ها یعنی اصلا واسه حال خودم هم که شده هی به خودم روحیه میدم که ببین مبلمان هم یه جور صنایع دستی محسوب میشه به روایتی !!! احساسش یه کم متفاوته درک کن ! " بکوش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری !!! " ولی خب حیفِ اون همه ذوق حیفِ این همه احساس :) واقعا که !

پی نوشت : اونجا که بچه به باباش گفت " بابا اینا خوردنین ؟! " من داشتم ... :|

http://www.aparat.com/v/J7kP8
بچه زنده -
۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۶ نظر

مغزِ آدم استعداد سرشاری در گرفتن حالت های خاص داره ! یعنی از خدا که پنهون نیست مالِ من که اینجوریه :| داره داره ! استعداد داره ! خوبشم داره ... سرشارش هم داره :)

پس همانا مراقبِ حالاتِ مغزِ خود باشید ...!

یه قوری داریم ( اتفاقا دوسِش هم داریم ) ای بسا مدت های مدیدی هم منتظر دومیش بودیم اصلا :) از این قوری پیرکس های ساده ست ! بعد از اینکه قوری گُل قرمزی قبلی به دلایل نامشخص منهدم شد مان جان اینو خریدنش ...! حالا چی ؟! هیچی همانا پس از چند وقت دسته قوری فوق الذکر به سمت لبه آن متمایل شدندی :| یعنی یه حلقه داره که دسته قوری بهش وصل شده، همون اون چرخیده بود هر کارش هم کردیم درست نشد حرارت هم خورده بود بهش، بد سفت شده بود بی انصاف !!! هیچی دیگه اصلا تعادل ما در ریختن چایی ریخته بود به هم ! ( و گرنه ما اولش سالم بودیم مغزمون سالم بود فرفری نبود، حالت نداشت اصلا ! لَخت بود مثل دُم اسب ! ) موقع ریختن چایی باید دست رو در زاویه خاصی قرار می دادی و گرنه چایی به جای ریختن تو فنجون همه جا می ریخت اِلا فنجون :) بگذریم ...

بچه زنده -
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۷ موافقین ۴ مخالفین ۰
این نزدیک تابستون که میشه همیشه یه صدایی میاد بیرون یه آقایی که داد می زنه " سمِ گُل سمِ درخت ... سمــــــــــــــــپاش ! " همین این ! خیلی نوستالژیکه یعنی این بنده های خدا هر سال این موقع فریاد می زنن منم هر سال این موقع ها مدام میرم تونل زمان برمی گردم ! یاد اون حیاط پُر از دار و درخت بخیر یاد اون شیرِ آب و پاشویه با حالش بخیر ... چقدر تمرین سد سازی کردیم اونجا بادستِ خالی و مقادیر فراوانی گِل البته !
یادش بخیر اون زیر زمین اِل مانند و خُنک زیرِ اتاق پذیرایی که جعبه اسباب بازی هام همیشه اونجا بود و توی همین روزا بعد ار آخرین امتحانِ ثُلث سوم بدو بدو میومدم خونه و یک راست می رفتم توی زیر زمین همه اسباب بازی ها و همه چیزهای کوچولو موچولویی که مثلِ این کلاغا توی سال قایم کرده بودم واسه بازی از قوطی های کوچیک قرص و شربت گرفته تا پارچه های سر قیچی مامان که برای لباس عروسک ها گذاشته بودم کنار میاوردمشون بیرون و می شستمشون و روز از نو روزی از نو ... جدا خیلی کیف داشت که مامان از سرقیچی های پارچه گُل گُلی که برای تو لباس آستین پُفی و دامن پُرچین دوخته یه لباس سرِ همی با دو تا دکمه کوچولو برای عروسکت بدوزه ...
یاد اون پله های ناجورش بخیر که یه بار همین من خودم به شخصه داداشمو با دوچرخه نُه تا پله فرستادم پایین یه بار هم همون اوشون منو نُه تا پله پیاده فرستاد پایین ! کلا که همیشه خدا این ساقِ پاهامون به علت برخورد با پله های سنگی کبود بود اصلا تا میومد خوب بشه باز یه دو سانت پاینن تر، این سرِ زانو هم بد چیزی بود روی موزاییک می خوردی زمین خیلی درد داشت ...! یادِ اون بهار خواب بزرگ و اون موزاییک های چهارخونه قدیمیش بخیر دیگه خیلی که بیکار می شدیم یه ظرف آب و یه قلمو کوچیک یا اگه نبود یه سیخ جارو، اون وقت گل های موزاییک ها رو با آب رنگ می کردیم !!! چقدر لی لی بازی کردیم چقدر بُردن کیف داشت ... یادِ نشستن روی لبه بیست سانتی باغچه زیر سایه درختا و عکس گرفتن هامون هم بخیر ...
بچه زنده -
۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

ابراز وجود یا رفتار جرات مندانه یعنی ابراز احساس، نیاز، انتقاد و بیان هدف به صورت ساده، آرام، منطقی، با صراحت و بدون بی احترامی به دیگران !

خیلی سخت نبود ... خیلی سخت نیست ...

وقتی یکی با هر چیزی که میگم موافقه یا میره تو فازی که یه جوری همه چیز رو درست کنه حالا یا با تلاش برای قانع کردن یا عقب نشینی از موضع اصلیش، واقعا عصبی میشم ! آخه نمیشه که ! معنی نمیده اصلا ...

حرف دارم خیلی زیاد ...

بچه زنده -
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۴ موافقین ۴ مخالفین ۰

- آیا می دانید " وعده سرِ خرمن چیست ؟! " به خدا اگر بدانید ! "

این جمله آخری تکیه کلام یه بنده خدایی ست ! بعد از هر آیا می دانید همینو میگه :) چه اشکالی داره منم نمی دونم ! نه یعنی راستش می دونم ولی الان ترجیح میدم ندونم :| آخه الان دقیقا رسیدیم سر خرمن ! البته سرِ خرمن که دیگه چه عرض کنم ! یکی دو کیلومتر هم رد کردیم هر آینه ممکنه برسیم به آخرش :) و در نتیجه من معتقدم که در این موضوع از بیخ نادان بودن به ز هر چیز دیگری ...! بله کماکان که اینجوریاست !

حالا یه درصد مثلا فرض را بگذاریم بر این که بدانیم خب ؟! چی میشه ؟! من خودم مثال نقض این قضیه ام ... خرمن رو می دونم چی چیه وعده رو از هم بدبختی می دونم چی به چیه فقط الان نمی دونم چی کار کنم قضیه خر و خرمن و من و آن ها ختم به هیچی بشه یا شاید ختم به هیچی نشه مثلا :|

- هر چی کار بوده گفتم باشه بعد ماه رمضون ... حالا من موندم و بعدِ ماه رمضون ! به همین سادگی به همین خوشمزگی ! چرا معجزه نمیشه پس ؟! :| مگه من چِمه !

- من خودم یکی از همین سردمداران شعارهای انتخاباتی مثل " نباید از مشکلات فرار کرد ! " یا " باید با مشکلات رو به رو شد ! " بودم ولی از همین الان از همین جا اعلام می کنم خیر دیگه از این خبرا نیست ...! آقا اگه حس می کنی زورت به مشکلی نمی رسه بیخود مِس مِس نکن :) با سرعت هر چه تمام تر بدو فقط بدو همین :) فرار بعضی وقتا خیلی بد هم نیست ! وایسی به هوای رو در رو شدن و جنگیدن و چه می دونم دست و پنجه نرم کردن، عذرخواهم همچین با پشتِ دست می خوره تو دهنت که دو تا از در بخوری دو تا از دیوار !!! امتحانش مجانیِ فقط یه هوا کوفتگی و درد و جراحت داره ! دیگه حالا صلاح مشکلات خویش ...

- یه چی میگم درِ گوشی ! دو روز پیش اومدم بعد ازظهری برم حرم ...


بچه زنده -
۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

شب تاریک و سنگستان و مو مست

قدح از دست مو افتاد و نشکست

نگهدارنده‌اش نیکو نگهداشت

وگرنه صد قدح نفتاده بشکست ...!

راست میگه باباطاهر ... حال و احوالی که باباطاهر تو چهار تا مصرع بیان می کنه آدم تو چند خط هم نمی تونه توضیح بده !!! دلم می خواست بهش بگم تو هم گهگاهی دو بیتی بخونی بد نیست ها ...! همش که نمیشه غزل :|

پی نوشت : تردید چیز خوبی نیست یعنی الان که اینجوری فکر می کنم ! و من اینقدر از این چیز غیر خوب دارم این روزا که بعضی از فعالیت های طبیعی و منطقی مغزم مختل شده اصلا !!! انتها نداره ... آخر آخرش به هیچی نمی رسم و این به نظرم همون بدِ ماجرای همیشگی ست ! ماه رمضون تموم شد و من هنوز یک چیزهایی رو بدهکارم ... حرف ها، کلمه ها و شاید جمله هایی ...

فکر کنم دلم گرفته. البته دلِ گرفته علاج داره اکثر اوقات :) همین الان برنامه شو برای بعد از ظهر چیدم ... هوا عالیه اینجا ... بلکه هم یکی دو پله بهتر از عالی ...

بچه زنده -
۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۶ موافقین ۲ مخالفین ۰