چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام حرف هایم، تمام دنیایم بین این دو حرف معنا می شود الف تا ی ... اما خودم میان این دو حرف محصور شده ام ... " ا ..... ی "
من مهم نیستم یعنی از نظر من هیچ کس مهم نیست :) این افکار آدم هاست که اهمیت داره ...
افکارتون زیبا باشه ان شاءالله ...

خب خب خب ... ماه رمضون هم که تموم شد ... یک سال دیگه هم تنِ مون سالم و سلامت بود خدا رو شکر ... نیمه دوم ماه رمضون یه کم سخت گذشت به من ... منِ گرمایی همیشه تشنه که تو روزای معمولی تابستون صبح کله سحر موقع نماز هم آب می خورم، تا موقع افطار از تشنگی هلاک بودم ... واسه همین دو سه روز آخر رو یواشکی زدیم به جاده :) باحال بود ... خوش گذشت :)

هنوز سه ماه نشده از شمال برگشتیم ! خدایا این شمال رو از ما نگیر :| بعد عید فطر خیلی شلوغ شد یه دفعه ! چون هم ماه مبارک تموم شد هم شروع تابستون بود رسما ! لب ساحل عمومی بابلسر موقع شلوغی واقعا منظره خوبی نداره همه با هر وضعی توی آب میرن متاسفانه و ساحل هم که رسما تبدیل شده به زباله خونه ! یعنی واقعا اوج همت یه عده اینه که فقط آشغالاشون رو تو نایلون پلاستیکی کنن ! همین ! انگاری باز باید یکی پیدا بشه این آشغالا رو جمع و جور کنه ببره تا سطل زیاله ! والا منی که حتی دستمال کاغذی و پلاستیک فریزر ها و یه تیکه کاغذ برچسب رو شیشه ها رو جدا می کنم خیلی حرص خوردم ...

بماند ... در این مقوله که حرف حساب زیاده ! کلی حرف منقول و غیر منقول دیگه دارم که هنوز مونده ! مثلا یکیش این که دیروز رفتم کلاس زبان ثبت نام کردم ... دوره فشرده مکالمه ... فکر کنم از یکشنبه شروع میشه و یک روز در میون ... بقیه حرفا هم باشه بعد :)


بچه زنده -
۱۳ تیر ۹۶ ، ۱۱:۴۶ موافقین ۳ مخالفین ۰
به نظرم آشپزی کردن در کل چیز خوبیه ... اما در جزء گاهی نه تنها چیز خوب و باحالی  نیست با تنها که حال آدم رو هم میگیره :| مثلا همین سحری درست کردن که من هر دفعه کلی وقت و مغز می ذارم که چی بپزم که میلم بکشه بتونم بخورم چون ماه رمضون متاسفانه خیلی خوش غذا نیستم واقعیتش ! و گرنه که هم کامل آشپزی یاد گرفتم تو این یه سال هم اگه ریا نباشه دستپختم خیلی خوب شده ! بعدش هم این رفیق ما که کلا بی ادعاست بنده خدا :| می مونه خودم ... اصلا مشکل منم من :| معلومه دیگه عادت های غذایی بین افراد یه خانواده متفاوته چه برسه به شهرهای مختلف کشور ... در مورد افطار و سحر که دیگه عجیب غریب ! مثلا ما عادت داریم افطار نون و پنیر و سبزی و نهایتا سوپی آشی چیزی می خوریم ! اون وقت سحری مثل وعده ناهار و شام پختنی درست می کنیم ! حالا قسمت جالبش اینه که وقتی افطاری مهمونی میدیم یا میریم به غیر از سوپ و آش یک دو نوع غذای به قول بنده خشک هم حتما هست دیگه ! منتها بعضیا عادت دارن وعده سحری رو مثل صبحانه می خورن و افطاری رو مفصل دیگه ... پیچیده شد یه کمی !!! بگذریم به هر حال من، افطار، فقط نون و پنیر و سبزی و سوپ، سحری هم که هر چی کَرَمتونه دیگه :)) هر چی خوشمزه تر بهتر :) که البته اینو همه می دونن ...!
حالا می رسیم به قسمت خوب آشپزی ... برای من کیک پختن اون قسمت قشنگشه :) هر چند اجالتا دو تا قالب یه شکل دارم و خب بالطبع همیشه ظاهر کیک هام شبیه همدیگه ست و طعم پودر کیک ها هم نهایتا فقط بین دو یا سه طعم مورد علاقه تغییر می کنه اما باطنشون قطعا فرق می کنه ! 
نه دُرُغ گفتم :)) همه چی عین همه فقط مناسبت ها و بی مناسبت های کیک پختنم فرق می کنه همین ! ولی به هر حال من خوشحالم ! چون نکرده کار که کار کند پروردگار نگاه کند ... ان شاءالله :))
مناسبت این دفعه هم تولد 34 سالگی رفیقِ راهمان بود ... 20 اردیبهشت ... بعد از افطار ...
بچه زنده -
۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰

دیروز حدودا ساعت شش بعداز ظهر تلویزیون رو روشن کردم یه شبکه ای داشت آموزش یه غذای محلی خیلی شیک و مجلسی رو نشون می داد و از قیافه شمعلوم بود چقدر خوشمزه ست :| اونم چی درست زمانی که کمی و البته فقط کمی ضعف سراغ آدم میاد ! بعد که تموم شد شبکه رو عوض کردم و از قضا اون شبکه هم چیزای خوشمزه خوشمزه درست کرده بودن دورهمی و داشت نتیجه کار رو نشون می داد ! حالا ما که از اوناش نیستیم ولی خدا خیرتون بده دقیقا چند به چندین ؟! طرح استقامت سنجی مخاطبی چیزیه ما بی خبریم ! شاید آدم دلش بخواد خب !

بگذریم دیگه کم کم داره تابستون میاد ... البته تقویمیش ! چون الان زیاد زیاد همه جای کشور تقریبا خرما پزون هست ! منم که فعلا بیکار تراس کوچولوی خونه خودمون رو خوشگل موشگل کردم و منتظرم علنا تابستون بشه برم برای برداشت محصول !!! کولاک کردم :| چیز میز کاشتم ... خیار، بادمجون، گوجه فرنگی، فلفل :) البته هنوز در حد نشاست که از نمایشگاه گل خریدم و امیدوارم که به امسال برسه و بشه برداشت محصول کرد :| 

این عکس واسه یکی دو روز قبل از عیده ... الان فرق کرده یه کم پر و پیمون تر شده عکسای جدیدشو میذارم حتما :) زمستون یه پلاستیک بزرگ دور نرده های لبه تراس کشیده بودیم تا همین یه ذره جا گلخونه بشه ! و خوب هم جواب داد چون هم سرما تو اتاق نمیومد هم هواش خیلی باحال شده بود ... همه آدما دلشون سرسبزی می خواد ... آب می خواد ... باغ و بهشت می خواد ... منتها وقتی نمی رسن بهش، به یه باغچه کوچیک به یه گلدون یا یه حوض هم قناعت می کنن !



پی نوشت : مگر نه اینکه آدمی از بهشت آمده ... پس حتما دلش دوباره بهشت خواهد خواست ... با باغ ها و نهرهایی که تا ابد در زیر درخت هایش جاری باشد ...

بچه زنده -
۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

ریحان جان میگه یه چیزِ خوب می خوام ... یه چیزِ خوب بده ... یه چیزِ خوب بخر ... تو اکثر خواسته هاش یه کلمه خوب هست و این تو لغت نامه من چیز کوچیکی نیست ... زیادی خوبه دوست می دارم :) الان درست زمانیِ که خیلی خیلی خوشگل حرف می زنه به طوریکه میشه درسته قورتش داد ...! به همین سادگی به همین خوشمزگی ... البته یه کم سینِ ش می زنه :))

بچه زنده -
۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۱ موافقین ۲ مخالفین ۰

یه توصیه بچه زنده ای می کنم همانا همگی تو این ماه مبارکی رستگار بشیم بره ! بابا اگر کاری هست که از دستمون برمیاد یا وظیفمونه یا قولشو پیش پیش دادیم بهتره یه جوری انجامش بدیم که طرف رو بیخودی شرمنده خودمون نکنیم که عذاب وجدان بگیره یا پشیمونِ زار بشه ...! خدا رو خوش نمیاد ! دیگه خونه پُرِ پُرش با دو تا تعارف رد شه بره ! والا به خدا ...

ببین بعد افطاری چه جوری آدم رو از هم از هم درمیارن :|

بچه زنده -
۰۸ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۴ موافقین ۲ مخالفین ۰

من آمده ام وای وای من آمده ام ...! چه چیزا که اتفاق نیفتاده چه چیزا که نمی خوام بگم چه کارا که نکردم چه حرفا که نمونده چه عکسایی که نزاشتم ...! ( دیالوگ کاملا مشهدی ست ) خودم هم نمی دونم چرا از آبان سر و کله م اینجا پیدا نشده ؟! کی باور می کنه :| البته که می دونم فقط قصه حسین کردِ شبستری ست که خب ترجیحا به نفع همه ست که منظومه ش رو طی چند وقت بنویسم مثلا ! 

سوم خرداد سالگرد ازدواج من و آن آقای خوب بود :) روز عروسی و شولولولولو !!! پارسال روز بعد از نیمه شعبان ... و من دقیقا روز قبلش حوالی ظهر اومدم اینجا و نوشتم :) یکسال گذشت به همین زودی ... به همین خوبی و خیری ... خدا رو شکر بی نهایت ... و البته باید خاطر نشان کنم که برای همیشه روز سوم خرداد روز آزادسازی خرمشهر و روز عروسی خواهد بود :| بس که انقلابی ام من ! یادمه قبلنا یه بار دیگه این جمله رو گفته بودم و فخرش رو هم فروخته بودم ولی خب خالی از لطف نیست دیگه این روزای شانسیِ انقلابیِ من !

مثلا همین الان، نگا چه روز خوبی دوباره اومدم اینجا ! روز اول ماه مبارک ... بس که مذهبی ام من، قشنگ معلومه ! و خب قطعا این هم ربطی به ریا و این دنگ و فنگا نداره ... کیه که ندونه ! همه می دونن ...! ( خدایا منو اول ببخش بعد بکش لطفا ! )

باید بگم که ...


بچه زنده -
۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر
دیروز بعد از یه سه چهار ساعتی سر و کله زدن با بچه های دبیرستانی که حالا به مدد تالیف کتاب جدید هفته ای یکی دوبار احضار میشم حضورشون !!! گفتم یه سری به بالش برسونم. غم خواب داشتم عجیب ... و همه می دونن یه وقتایی غم خواب چه غم بی رحم و بزرگیه ... 
القصه دیروز بعد از ظهر یه خواب عجیب غریب بامزه دیدم ... خونه اولی و حیاط بزرگش و زیر زمین و منو یه لاک پشت کوچیک و یه لاک پشت بزرگ ! البته منم کوچیک ... این تیکه هاشو فقط یادمه که دنبال لاک پشت بزرگه بودم تندتر از من می دوید !!! رفت تو زیر زمین قایم شد ... لاک پشت کوچیکه رو اما گرفتم :| بهش یه کم سیب دادم خورد بعد بقیه سیب رو انداختم دیدم لاک پشت بزرگه اومد بیرون و با ولع خورد. اون وقت یه هو آدم شد :| تاکید می کنم خوابه دیگه خواب ...! لاک پشته سیب خورد آدم شد به همین خواب قسم ! اون وقت سه تایی با هم یعنی من و لاک پشت کوچیکه و اون آدمه که اولش لاک پشت بود از زیر زمین اومدیم بیرون ... بعد تو حیاط کنار پله ها اون آدمه برای منو یکی دیگه که یادم نیست دقیق کی بود تعریف کرد که از اول آدم بوده و تو همین خونه زندگی می کرده وقتی مرده به یه دلیلی که اولش بعد از خواب یادم بود الان نیست از خدا خواسته که لاک پشت بشه و شده !!! همین جا از خواب بیدار شدم ! از قضیه تناسخ رد شده در اسلام و حرف زدن آدم لاکیه که بگذریم باید بگم خونه اولیه تازه ساز بود و ما اولین ساکنانش بودیم :)
این که چیزی نیست دو هفته پیش تقریبا خواب می دیدم یه هدهد (شانه به سر) گیر افتاده تو اتاق به بدبختی نجاتش دادم بعد شروع کرد به حرف زدن :| با چه هیجانی مان جان اینا رو صدا می زدم که بیان ببینن داره حرف می زنه که از شدت هیجان پریدم از خواب ... خداییش این یکی دیگه یه جورایی مذهبیه اصلا ! بلکه استغفرالله هدهد حضرت سلیمان بوده :) ولی این خوابه خیلی خوب بود واقعا، یادمه وقتی بیدار شدم حسابی ذوق زده بودم تو یه حالتی بین خنده و هیجان عمیق ... 
لازم به ذکره که بگم قبل دو تا خواب هیچ گونه غذایی نخورده بودم :|
پی نوشت : همچین بدم نمیاد در ادامه خواب پروانه ای، مورچه ای، پاندای خنگی، کووالایی چیزی ببینم ... زرافه و فیل رو هم دوست می دارم منتها به نظرم حجمشون یه کم واسه خواب های یکی دو ساعته زیاد باشه تو خوابم جا نشن :)
بچه زنده -
۱۷ آبان ۹۵ ، ۱۴:۱۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر

امروز همه حال و هوام خلاصه شد تو این شعر زیبای سرکار خانوم " مژگان عباسلو " ی عزیزم ...

این معجزه‌ی توست که پاییز قشنگ است
هر شاخه‌ی با برگ گلاویز قشنگ است

هر خش‌خش خوشبختی و هر نم‌نم باران
تا یاد توام هرکس و هرچیز قشنگ است

کم‌صبرم و کم‌حوصله دور از تو، غمی نیست
پیمانه‌ی من پیش تو لبریز قشنگ است

موجی که نپیوست به ساحل به من آموخت
در عین توانستن پرهیز قشنگ است

بنشین و تماشا کن از این فاصله من را
فواره‌ام، افتادن من نیز قشنگ است

بنشین و ببین زردم و نارنجی و قرمز
پاییز همینست، غم‌انگیز قشنگ است…

بچه زنده -
۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۴:۰۵ موافقین ۳ مخالفین ۰

پاییز اومد ... هوا خیلی خیلی خوبه ... فقط کاش اینجا هم بارونی بزنه گاهی ... یه نمی به صورت و دلمون بخوره !

یه چی بگم این وسط ... تولدم نزدیکه ... اون وقت ما این ماه هرچی پول داشتیم یا خرج کردیم یا برنامه خرج کردنشون رو از پیش گذاشتیم :| لازم بود آخه :)) اصن یه طوری اون همه پول از کفمون رفت که انگار باد پاییزی خورده باشه به کوهِ کاه !!! والا !

گناه داری خدا کنه خودتو نندازی تو زحمت یه وقت ... تولد یعنی من باشم تو باشی و اون هایی که دوستشون می داریم مثل همیشه شنگول ! من دوستت دارم رفیق ... 


بچه زنده -
۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰

خب ... خب ... کلیدواژه مَکُش مرگ مای این روزها چیه ؟! معلومه اون چیزی که باهاش هم خودمو هم دیگرانو دق دادم و همچنان میدم همین روزها ! 

و اما پایان نامه ... این پدیده غیر عادلانه شوم که این روزها رسیده به جاهای باریکش ... جاهایی که خودم هم نمی فهمم چی به چی شده چیکار کردم ! همه چیز اونجوریه که من فکر میکنم زمان بی انتهاست براش ... فکر می کنم یعنی میشه تا اون تاریخ مگو تموم بشه ؟! و مرا ترسی مبهم فرا می گیرد که نخیر نمیشه ! کور خوندی کور ...!

همه چی جور نیست این دفعه ... من یک روزی وسطِ این وسط ها تصمیم گرفتم زبان بخونم ... چرا؟! چون چند ماهه که دکتری عین خوره داره مغزمو می خوره . الان با دو روز خوندن مثلا، یه جوری خارجی شدم که اصن فقط اسپیک اینگلیش همین :) اول خودم خودمو مسخره می کنم که به کجا چُنین شتابان ؟! کجا به سلامتی ؟ بعد خودم به خودم نهیب می زنم که تو می تونی ! الکی یعنی خیلی اعتماد به نفس دارم ! بعد یکی که نمی دونم کیه اون وسط میاد میگه سعیتو بکن ولی خیلی هم امیدوار نباش ... این کیه آخه ؟! بچه زنده که حد وسط نداشت !!!

همیشه یا شاید بهتر بگم بعضی وقت ها سر یه کارایی یه عده ناشناس یا کم شناس خواسته یا ناخواسته با حرفا و کارا و مثلا مخالفت بی خودی شون در چیزی که اصن به تو چه ست ! یه جورایی آدمو تشویق می کنن . هر چند من تو مسائل منطقی آدمِ خیلی زود تحت تاثیر قرار گرفتن نبودم و نیستم و عادت به اهمیت دادن به مخالفت دیگران در اموری که به شخصه به خود بنده ارتباط داره و لاغیر نداشتم و ندارم. ( تاکید می کنم اموری که به عنوان فرد بالغ و کاملا عاقل البته ! خودم بلدم تصمیم بگیرم و نیازی به شور و مشورت نداره ! ) ولی خب فضایی هم که نیستم ! بالاخره بعد از تکرار و اصرار یه جایی آدم میره تو فکر چرایی مخالفت اون عده در کاری که اندک ارتباط خاصی بهشون نداره . و خب اگه به نتایج مثبت برسه بالطبع ممکنه کمی انگیزه هم چاشنی میل درونیش برای به سرانجام رسوندن اون کار و هدفی که داشته می کرده، میشه دیگه ! 

من راضی، تو راضی عزیز ... گورِ ... (خاطر نشان می کنم که من خیلی خیلی مودبم!)


بچه زنده -
۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر