چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

چیزهایی هست که نمی دانی ...

خاطراتِ یک عدد مغزِ گِردو ...!

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام حرف هایم، تمام دنیایم بین این دو حرف معنا می شود الف تا ی ... اما خودم میان این دو حرف محصور شده ام ... " ا ..... ی "
من مهم نیستم یعنی از نظر من هیچ کس مهم نیست :) این افکار آدم هاست که اهمیت داره ...
افکارتون زیبا باشه ان شاءالله ...

۲۸ مطلب با موضوع «همین جوری های کوچک من» ثبت شده است

امروز تا جایی که می توانم باید بنویسم ! چرا ؟! چون الان وقتش است ! چرا ؟! چون مثلا اگر الان که کلا سیم میم های مغزم به هم ریخته ننویسم پس کی بنویسم ؟! چرا ؟! چون آدمی که توی این هوا که عذر خواهم واقعا خر را با لانچیکا برنی بیرون نمی رود با دو پایش همچو آهو رفته کلاس رباتیک و دیده آن که باید میامده نیامده پس کمی دلخسته رمیده و مجددا باز توی همین هوای خرکی خیلی خجسته برگشته تا رسیده به خانه ...! به همین سادگی به همین خوشمزگی !

پی نوشت اول : با آدمی که از گرما سیم میم هایش اتصالی کرده و مهم تر اینکه آدامس هم نداشته بخورد چون جعبه آدامسش را ری به ری توی جاهای مختلف جا می گذارد و الان هم توی این هوا که جمله عاقلان در خانه اند نه در مغازه ! اصلا و ابدا نباید شوخی کرد چرا چون کاخ آرزوهایش همچون بادکنکی ترکیده ...! 

پی نوشت دوم :  از قضا با آدمی هم که علاوه بر نداشتن آدامس، چنان در خود است که توانایی تصادف با تمام ماشین های پارک شده توی کوچه بغلی باز هم توی همین هوای ... را دارد نیز اصلا و ابدا نباید شوخی کرد چرا چون قبلا کاخ آرزوهایش ترکیده است دیگر و خب بالطبع چیزی برای از دست دادن ندارد ...! 

پی نوشت سوم : باید یک اعترافی بکنم دهشتناک ...! در این میان که حال خودم و رفیق هایم یکی در میان خراب است و هوا بد است و برادری هم نیست ... رفیق بعد از این اما خدا رو شکر حالش حسابی خوب است ظاهرا ...! من اما به حول و قوه الهی همچون سابق قاطی ام ... چرا ؟! چون از چیزهایی که کنترلشان یک هویی از دستم خارج می شود اول می ترسم بعد استرس می گیرم بعدترش حالم خراب می شود ... آخرِ آخرش هم می شوم همین !

بچه زنده -
۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰

آدم ها را دوست دارم ... آدم های جدی را بیشتر !!! آدم های جدی محترم ... آدم های جدی خوش اخلاق ... آدم های جدی مودب ... آدم های جدی مهربان ... آدم های جدی صبور ... آدم های جدی متین ... آدم های جدی ساده ... آدم های جدی منصف ... آدم های جدی با معرفت ... آدم های جدی منظم ... آدم های جدی خوب گوش کن ... آدم های جدی خوش صحبت ... آدم های جدی فهمیده ... آدم های جدی میانه رو ... آدم های جدی با اراده ... آدم های جدی خوش قول ... آدم های جدی با احساس ... آدم های جدی شجاع ... آدم های جدی باهوش ... آدم های جدی منعطف ... آدم های جدی قضاوت نکن ...! آدم های جدی آدم شناس ... آدم های جدی آرام ... آدم های جدی با شعور ... آدم های جدی منطقی ... آدم های جدی شوخی بلد ... این آدم های جدیِ آدم را ...


بچه زنده -
۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

یه بیماری مسری هست که هر چند وقت یه بار سراغ همه آحاد ملت میره، من الان دچار همون شدم ... الان سراغ منم اومده چون اگه ریا نباشه منم جزء آحاد ملتم اگه خدا بخواد ...!

و دچار یعنی ع ا ش ق ... و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد ! چه فکر نازک غمناکی !

نه البته از این دچارها نه که ! چه معنی داره اصلا ؟! بیکارم مگه :)) از این دچارها که وقتی خیـــــــــــــــــــــــــلی کار داری و از در و دیوار هم همین جور برکتی داره  میباره برات، هیچ کاری انجام نمیدی ! تازه بد ماجرا اونجاست که بعضی وقت ها خودت هم نمی دونی چرا انجام نمیدی ! از اینا منظورم بود :| البته من الان یه دندونه بالاترم ! آخه تقریبا و تحقیقا می دونم چرا فعل انجام دادن رو صرف نمی کنم، منتها چیزی که مهمه اینه که در هر حال باز هم با وجود این آگاهی عمیق، در اصل ماجرا که همانا یه حرکتی زدنه، تا همین لحظه تغییری حاصل نشده متاسفانه !

مرضِ دیگه مرض ... اسمش روشه ... میاد، میره ان شاءالله :)

فردا دارم میرم یه جایی که از همین الان پیش پیش انگشتام دارن قلقلک میان ولی چون من خیلی دختر صبوری هستم !!! صبر پیشه کرده و البته تقوای الهی :) ان شاءالله فردایی پسون فردایی اگه شد می زنم زیر هر چی کاسه صبر بپاشه به در و دیوار جزیره اصلا :| جای نگرانی نیست، واضح و مبرهنه که من الان کاملا خونسردم :)


بچه زنده -
۲۷ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر
یه حرفی اینجای گلوم گیر کرده ... همونجا که یه سری حرف نگفته که می خوان آدمو دِق بدن توش گیر می کنن !!! این یکی از اونایی که ننویسم سر ضرب می کُشه منو :| می تونه به نظرم ! تواناییش بالاست ... پس پیش به سوی احیای قلبی تنفسی !!!
در دنیایی زندگی می کنیم که هر از چند گاهی به خودمان حالی کرده ایم که به جای رویارویی با واقعیت و درک حقیقت بهتر است خودمان را بزنیم به آن راه ...! به همین سادگی به همین خوشمزگی ...! همان راهی که هی خودمان را مجبور می کنیم که باور کنیم ... باور کنیم که من می دانم تو می دانی اما خیال می کنم نمی دانی ...! چرا ؟! چون اینجوری بهتر است ! چرا ؟! چون اینجوری راحت تریم ! چرا ؟! چون مسئولیت پذیر نیستیم، چون واقع بین نیستیم، چون دریغا یک ذره جرات و جسارت و وجود ! چون از خوردن داروی تلخِ زمان خوشمان می آید لاید !!! چون همزمان همان جوری که دلمان نمی خواهد آن یکی را باور کنیم، همین جوری دلمان می خواهد این یکی را باور کنیم ...! چون عذرخواهم دلمان یک جاهایی واقعا کوفت می خواهد ...! چون همه این خزعبلات را به خودمان قبولانده ایم ! به همین سادگی به همین داغونی ...!
پی نوشت : قبل از هرگونه اقدام و زحمت بیخودی برای احیای قلبی تنفسی، ابتدا خونسردی خود را کاملا حفظ نموده، مغز خود را از حالت آکبند خارج می نماییم و اگر خدا خواست به کار انداخته کمی تامل می کنیم ...! اگر هنوز امیدی به بهبود مصدوم بود، یک ضربه درست و حسابی همچین در شان چیزی که توی گلو گیر کرده بین دو کتف می زنیم ... شاید آن چیز قلمبه که توی گلو جا خوش کرده بود پرید بیرون و دیگر نیازی به CPR نبود ...! به همین سادگی به همون خوشمزگی !
بچه زنده -
۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰

مغزِ آدم استعداد سرشاری در گرفتن حالت های خاص داره ! یعنی از خدا که پنهون نیست مالِ من که اینجوریه :| داره داره ! استعداد داره ! خوبشم داره ... سرشارش هم داره :)

پس همانا مراقبِ حالاتِ مغزِ خود باشید ...!

یه قوری داریم ( اتفاقا دوسِش هم داریم ) ای بسا مدت های مدیدی هم منتظر دومیش بودیم اصلا :) از این قوری پیرکس های ساده ست ! بعد از اینکه قوری گُل قرمزی قبلی به دلایل نامشخص منهدم شد مان جان اینو خریدنش ...! حالا چی ؟! هیچی همانا پس از چند وقت دسته قوری فوق الذکر به سمت لبه آن متمایل شدندی :| یعنی یه حلقه داره که دسته قوری بهش وصل شده، همون اون چرخیده بود هر کارش هم کردیم درست نشد حرارت هم خورده بود بهش، بد سفت شده بود بی انصاف !!! هیچی دیگه اصلا تعادل ما در ریختن چایی ریخته بود به هم ! ( و گرنه ما اولش سالم بودیم مغزمون سالم بود فرفری نبود، حالت نداشت اصلا ! لَخت بود مثل دُم اسب ! ) موقع ریختن چایی باید دست رو در زاویه خاصی قرار می دادی و گرنه چایی به جای ریختن تو فنجون همه جا می ریخت اِلا فنجون :) بگذریم ...

بچه زنده -
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۷ موافقین ۴ مخالفین ۰

نِقَرانم یه کمی ...!

نِقَرانی یه حسیه که حسش یکی دو دندونه از نگرانی کمتره ...! ولی کی می دونه که همین یکی دو دندونه در احوالاتِ بچه زنده، خودش حالیه ...! دنیا ... دنیا ...! :)


بچه زنده -
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۰ موافقین ۳ مخالفین ۰

دیروز ظهر آرزو اس ام اس زد و شروع کرد به احوالپرسی که چطوری چه خبر کجایی تو ... یه بیست روزی شده بود که از هم خبری نداشتیم ! اتفاقا منم چند روزه که به یادشم و می خواستم پیام بزنم اما هر دفعه انگاری یه جوری فراموش کردم دیگه ... من همیشه اعتقاد داشتم و دارم که دل به دل راه داره ... بعد از حال و احوال کردن بهم گقت خوشحالم می دونی شب قدر خواب تو و مامان اینا رو می دیدم اما نه تنهایی ... فکر کن اون هم باهاتون بوده ...! تو خواب فکر می کردم چقدر عوض شده انگاری، ولی حالش خوب بوده خوبِ خوب و سلامت ... بهم گفت به فال نیک گرفتم دختر ! ان شاءالله که خیره ...

بهش پیام زدم که خدا از دهنت بشنوه آرزو ...

امروز که طبق معمول بعد از اذان صبح خوابیدم خواب می دیدم اومده ! برگشته همون طوری که آرزو گفته ! حالش خوبه و همه مون خیلی خوشحالیم ... تو خواب تمام مدت دنبال تلفن می گشتم که زنگ بزنم به آرزو بگم خوابت تعبیر شده ! فکر کن برگشته پیش مون ... از خوشحالی و ذوق نه به زمین بودم نه آسمون ... نمی دونم چی شد یه دفعه بیدار شدم ساعت رو که نگاه کردم هشت صبح بود ... دوباره چشمام رفت رو هم و دوباره همین خواب رو دیدم ! بازم همون جوری ... بازم اون اومده بود ... برگشته بود ولی این دفعه مدام تو خواب با خودم می گفتم نه این دفعه دیگه خواب نیست ... این یکی واقعیه، من بیدار شدم دیگه خواب نیستم ...

حیف ...


بچه زنده -
۲۱ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

چرا اذیتم می کنی ..؟! به هزار و یک دلیل نمی خوام از اینجا برم ... نمی خوام برگردم ...! می فهمی ...؟! نه باور کن که اگه یه درصد بفهمی !!! :|

اصلا هر هزارتاش به دَرَک به خاطر او یکی اذیتم نکن لطفا ...! :|

قصه بیان و بلاگفا دیگه داره به شدت شبیه قصه درگیری هایی که من گهگاه با خودم دارم میشه ! البته در چیپ ترین حالت ممکنه ...! نه اصلا به همین بی ارزشی ...!

بچه زنده -
۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۱
پرده اول :
قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟
پرده دوم :
ببار ای بارون ببار ...!
پرده سوم :
قسم به نم نم باران که د و س ت ت دارم
به اشک‌های خیابان که د و س ت ت دارم ...!
پرده چهارم :
نشدم راهی این چشمه که سیراب شوم
 تشنگی خاص‌ترین لذت دنیاست رفیق!
 بارها تا لب این چشمه دویده است دلم
 آبش اما فقط از دور گواراست رفیق!

پرده آخر :
ب
رگرد مثل بارش باران به خانه‌ام
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست ...!
بچه زنده -
۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۸ موافقین ۴ مخالفین ۰

ببین چطور هوایی ام کردی ...؟!

دلم یک پرواز مستقیم می خواهد ... یک پرواز مستقیم مشهد - نجف ... همین الان ... همین امشب ! یک جفت بال برای رسیدن به ایوان مصفایش ...

مدام از خودم می پرسم خب تو که راز بال های بسته آدم را می دانی، چرا دلش را هوایی می کنی ...؟! کشاندن پای زمینی به صحن های آسمان که منصفانه نیست ! اگر قرار بر آزمون صبر است نشان دادنش جز یادآوری دوری و دلتنگی چه سودی خواهد داشت ...! نه این منصفانه نیست ... تشنه را باران باید ...

پی نوشت : نمی دونم چرا امسال از اول ماه رمضون مدام یه چیزی یه فکری توی ذهنم می چرخید ... همش فکر کردم به این که یعنی امسال هم تا شب های قدر زنده ام ...! سال های قبل اینطوری نبود ... یعنی هیچ سالی اینجوری فکر نکردم ...! امروز از صبح حسابی درگیر بودم ولی الان هم هنوز دلم یه جوریه ...


بچه زنده -
۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹ نظر